شعرناب

طنز المثل 2

آب مایه حیات
گر چه گذشتگان آب را روشنایی می دانستند و اگر نطلبیده بود مراد، ولی بی شک قرن آینده را باید قرن آب نامید چرا که آب پاک - این مایه حیات - رقابت شدیدی را برمی انگیزد وگفته اند که در آب انبار شلوغ کوزه بسیار می شکند. خوب! چه باید کرد؟ آب است و آبادانی. چه بسیار خواهند بود نا مردمانی که آب را از سرچشمه ببندند تا آب به آبرو فروشند. برخی نیز آب را از سرچشمه گل آلود کنند تا ماهی بگیرند ومیراب دهکده جهانی باشند. بسیار مردم سست عنصر چنان سر به زیرآب برند که آب ازآب تکان نخورد وتازه اگر سر برآورند، چو موش آب کشیده درهراس باشند.
دیگرانی که از آب و گل درآمده اند خود را به آب وآتش زنند و بر طبل اختلاف به کوبند و به زدن زیراب یکدیگر کوشند، چراکه آبشان به یک جوی نمی رود. بر این نمط آب یکدیگر به آسیاب دشمن ریزند و ندانند آب درهاون می کوبند.
برخی هم که آبی زیر پوستشان جمع شده، دنیا را آب ببرد آن ها را خواب می برد. اینان نیز آب به غربال برند تا ماهی تازه از آن صید کنند. بعضی نیز آب در سراب بجویند یا آب در ناودان عاریتی. این چنین باشد که میراب جهانکده که آب از دستش نمی چکد و به هر گوشه از جهان سرو گوشی آب می دهد، سجاده آب می کشد که "هر کس آب دلش را می خورد و باید که از خجالت آب شود". او که آبدیده و شناگر ماهری است، چو آب ها را از آسیاب افتاده ببیند کوزه آورد که آب دریا کشد، نه به قدر نوشیدن که به قیمت خشکیدن. او که جمع آب و آتش است و درهمه ی عالم حق آب و گل برای خودش بنا کرده، آب از دهانش سرازیر می شود که آب پاکی روی دست همگان ریزد و آن ها را همچون آب خورده و نقش بر آب کند تا گلیم خویش ازآب بیرون کشد، غافل از آن که این گلیم در آب مانده و سنگین تر از آن شده که تصور می کرد.
پس گروهی مردان و زنان که دلی چون آب روشن دارند و به تن زآهن آبدیده زره و اراده شان کوه را آب می کند، نیت خود خالص کنند که درخت از ریشه آب می خورد و مرد از نیت خویش. اینان می دانند که چون آب سربالا رود قورباغه ابوعطا می خواند و آب هم گندد اگر راکد شود. لذا باید که چون آب از چشمه جوشند و صخره به صبوری و جهد تراشند.
" آب کم جو، تشنگی آور به دست
تا بـــجوشـــد آبت از بالا و پســت"
و می دانند که :
" آب اندر ناودان عـــاریتی است
آب اندر ابر و دریا فطرتی است "
و می گویند :
خوش آن چاهی که آب از دل بر آرد
که با مـــــردان حــــق پیمــــان سپارد
اینان آموخته اند که به آب ریخته و کوزه ی شکسته نباید دل بست. لذا عهد می کنند که میراب خود باشند و آبشان را از یک جوی برند. پیمان می بندند که آب را گل نکنند تا کبوتران پایین دست سیراب شوند و کودکان سیب سرخ خود را در آب زمزم بشویند و مباد که گوارا آب درکوزه وما تشنه لبان در سراب سرگردان. – مظفر جوینی


0