شعرناب

آنفلوانزای غصه

این روزا که آنفلوانزای غصه همه‌گیر شده و دلهره، دایم توی صورتِ زندگیمون عطسه میکنه، دلمون به بافتن رویا خوشه اینکه شاید پشت ماسکایی که عینکا رو بخارزده کرده تا واقعیت رو مه آلود ببینن ،لبخندی پنهون شده باشه، توی این اپیدمی آدم فروشی ، غزل باهام قهر کرده از بس قافیه‌هام بغض شدن و توی گلوی سکوتم گیرکردن، از بس که هر مطلع احساسی به جزیرۀ نگفتن تبعید شد، از بس هربار که قلمم خواست برقصه یا عزای اجباری اعلام شد یا باورهامون جوری به سوگ نشست که آهنگی برای رقصیدن واژه نموند و از خودکار فقط اندوه چکید...
نرگس خریدم از پیرمرد کزکردۀ گوشۀ خیابون حسرت که نگاهش زخمی غرور شکسته ش چیزی تا بارونی شدن نداشت
نرگس خریدم شاید روانِ پریشونِ غزلم، قبل از مردن شاد بشه، شاید امید توی رگای نازک واژه هاش دوباره دل دل کنه ، بیچاره امید از وقتی معناشو دزدیدن دیگه نتونست از پیلۀ شرم بیاد بیرون و جوونه بزنه تا دلِ ایرانو خوش کنه...
پ.ن:
به افسردگی میگن "سرماخوردگی روانی" ...انگار قرار نیست این بیماری همه‌گیر از دل و جونِ سرزمینمون بره بیرون....
مهناز نصیرپور


0