شعرناب

کی گلها رو خورد؟

حسین که رسید، پریدم ترک دوچرخش. شب قبل با بچه های محل قرار گذاشتیم که صبح زود بریم فوتبال و بعدش پولامون رو بریزیم رو هم و بریم کبابی حاج جواد حلیم بخوریم.
دم فلکه سعد آباد که رسیدیم،کنار نشستیم تا بقیه هم برسن. نمیدونم چی شد که دیدم وسط میدونم و یک دست گل هم چیدم و دستمه.
گفتم حسین گل نمیخوای؟ گفت خر میره گلها رو میخوره و ازون خرتر اونا رو میکنه.
بهم برخورد. هرچند تو دلم بهش حق دادم ولی بروش نیاوردم که پررو نشه. نشسته بودیم که مهدی و خواهرش رسیدن. خواهر مهدی دانشسرا درس میخوند. زهرا سلام کرد و رفت و داداشش موند پیش ما. من تا با مهدی مشغول خندیدن به خاطرات مشترکمون شدیم، حسین غیبش زد. جالب که خبری از گلهاهم نبود و سالها گذشت تامن فهمیدم گلها رو کی خورده.
الان 30 سال ازون روز میگذره. دیشب عروسی دختر حسین و زهرا بود و منم جاتون خالی دعوت شده بودم.


0