شعرناب

افسونگر

"افسونگر"
هرشب در دلم مهمانیست
گاه طنازی یک ترانه اهورایی چشمانت را به مهمانی دلم می آورد؛ و گاه نجوای سایه ها افسونگری دستهایت را به سطر خیال می نشاند تا مرهمی باشند بر شب های یلدایی تنهایی....
دمی سرد را از لابه لای دندانهای بهم فشرده فرو بردم و تا چشمانم رابستم دلم لرزید....
کاش می شد در سیاهی چشمانت، در آن جایگاه امن شب ، برای همیشه خویشتن را گم کنم تا در گرگ و میش صبحی پاییزی به نظاره سیماء آفتاب گونه ات دست لذت به زیر چانه بکشم و حس کنم که شاپرک، آن بانوی سمفونی احساس مشترکمان به دور از شعله ها پری به پهنای آسمان کشیده


0