شعرناب

کلبه سبز

سلامی را که پاسخی از تو بود در دل آن شب ساکت به بیداری رساندم و باران پُر طراوت شهر کوچک دلم را مدیون تو بودم
تا شاید برگی روشن از کلبه ی درونم چراغ شهرمان را سبز کرده باشد
ندیده و نشناخته... از بیکران آرزوهایم... جویای تو گشتم...
ولی امان از بی خبری... افسوس از سستی... و پشیمانم ازغفلت..
جویایت شدم..
تا مگرردپای ترنم غروبت را نشانم بدهی
شاید هم رعدی از وجودم را خط امانم می نمودی
و چه بی رحم است این واژه ی غفلت
اما نه.. من با توهستم...
همیشه و همیشه در کنارمن باش..
ای دوست ساعت های گمشده و همنشین ثانیه های نزدیکم خدا...
🌼عذراشعبان زاده(ملیکا)🌼


0