شعرناب

شانزه‌لیزه

"شانزه‌لیزه"
قابلتو نداره والا، این خوش پُخت تره والا، واسه اهل و ایال از همينا ميبرم، تو که غریبه نيستی قد دوتا دُکون تو پَستو پشتی ازش دارم، پسر کربلایی جعفر همونی که ی کوره سواد نداره ولی آژدانه خير سرش، ميگه این روس و انگليسيا باز خيالاتی تو سرشون دارن، همين روزا قيمتا سر به فَلک ميکشه از ما گفتن بود والا! منم به هر کسی نميفروشم جان هر دومون، تو این دوره زمونه پنج زارم غنيمته والا
پسرکی تَکيده و لاغر با مو ھای تراشيده شده نامنظم و ریش تُنک کوسه ای با یک خال گوشتی روی پلکش و یک بقچه که محکم به پهلویش فشارش ميداد و چند لک آب گوشت که روی پيراهنش افتاده بود، از در چوبی که با آئينه های
رنگی تزئين شده بود و بالاش هشتی های ریزی داشت، وارد شد!
پ پسر کجا سير می کردی؟ مردیم از گشنگی والا، بيا بيا مادر زنت دوست داره، بفرما تصدقت بفرما،
پسرک با عينک ذره بينی گُنده که با یک کش دور سرش محکم شده بود و پشت آن چشم هایش مثل چشمان گرد و سرخ شده خروس لاری شکست خورده، مظلومانه برق می زد، گوشه سفره را صاف کرد و ناخن انگشت سبابه ی دست چپش را می جوید و گاهی ھم با ناخن لک های روی لباسش را ميخراشيد.
مرد با دست چرب دستی به ریشش کشيد
بيا چِقد دس دس مُکنی، بوش پيچيده، برنجش از همينيه که گفتم والا، یوخته ایال ما نابلده شِفته س!
پسر آداب غذا خوردن رو بگو،
اواوستا اووستا دوو زااانو می شينيم، بااا دسسستِ راراراس
آ باری کلا! با این چهار انگشت مسلک پيغمبره پسر جون!
مرد گوشت کوب را ليسيد و با مشت کوبيد به پياز !
بسم اله بسم اله
مرداد ۹۸


0