شعرناب

گذر زمان

گذر زمان را حس میکنم هر ثانیه که میگذرد سلولهای بدنم پیرتر میشوند. روزی را میبینم که سلولهای بدنم عصا بدست میشوند و گلبول های سفید با عصای در دست به جنگ میکروبها میروند.
روزهایمان یکی پس از دیگری میگذرند و ما در حال در جا زدنیم و هنوز به اینده روشنمان فکر میکنیم.هنوز در حال خیالبافی هستیم و چند سال بعدمان را میبینیم که در قامت یک تاجر،یک بازیگر، یک فوتبالیست و... درامده ایم. انقدر به اینده فکر کرده ایم و رویا پردازی کرده ایم که زمان حال را هم از دست داده ایم. این زمان ها هم چیز بیخودی هستند چون ما همیشه در گذشته ایم و در آینده زندگی خواهیم کرد حتی وقتی غرق در آینده هستیم زمانیکه به خودمان میآییم و متوجه زمان میشویم ان زمان دیگر گذشته است. پس زمان حال کجاست؟
غرق شدن در آینده خودش نوعی مرگ است! شاید یک مرگ خاموش! انقدر به آینده فکر میکنیم که زندگی کردن یادمان میرود و تا به خودمان میآییم یک عصا به دستمان میدهند و میگویند پیر شده ای! انگاه ما هستیم با یک خروار کار نکرده و یک دنیا حسرت از زمان از دست رفته. زمانی که میشد خرج بهتر زندگی کردن کنیم ، خرج خیالبافی کرده ایم.
اینکه میگویند در حال زندگی کن معنایش این است که خیالبافی نکن و در اینده زندگی نکن! هر کاری که میخواهی انجام بدهی همین حالا انجام بده حتی اگر ان کار کثیف ترین کار دنیا باشد. چون وقتی به اینده موعود برسی فقط باید افسوس کار نکرده و زمان از دست رفته ات را بخوری


0