شعرناب

لبخندِ همواره ی من

وقتی دستات نیست
وقتی آغوشت نیست
وقتی لبخند لبای خاموشت نیست
برای شنیدن صدات، گوش به دیوارای دلتنگی میسپارم
وقتی از دیوارای دوری هم آوایی نمیاد
به یادت پناه می‌برم و اونقدر بهت فکر میکنم که رویات شبونه لباس صورتی بپوشه و توی خواب سیاه و سپیدم جاری بشه...
لبخندِ همواره‌ی من...
نقشت روی تصاویر و خیالم دیگه آرومم نمی‌کنه
من به لمس واقعی چارخونه‌های پیرهنت فکر می‌کنم نه به تصور تو توی قاب واقعی تنهایی...
شب بخیر، تکراری و نخ‌نماست
کاش به جای گفتنش می‌شد کودک احساسی رو که از شبای دوری، بدجور می ترسه آروم کرد ...
پس حسرتِ شب و روزم
هروقت آغوشت رسید
خواهم گفت..
مهناز نصیرپور


0