شعرناب

خاطره:موضوع محیط زیست/ابوالقاسم کریمی

2 سال پیش
وقتی از کوه دربند(1) با سعید(2)که تازه از سوئد آمده بود بالا میرفتیم.
صحبت از پاکیزگی شهر و زباله و حقوق حیوانات به میان آمد.
سعید مابین حرفاش گفت:قاسم , ببین دربند چقدر کثیفه, مردم ایران فرهنگ و شعور ندارن دست خودشونم نیست اگه 1 درصد از فرهنگ مردم سوئد رو ایرانی ها داشتنالان اوضاع کشورشون اینطوری نبود.
و در ادامه گفت:توی سوئد کسی جرئت آشغال انداختن روی زمین رو نداره و هر کی اینکار رو مرتکب بشه باید جریمه ی سنگینی بده , وگرنه بازداشت میشه
سعید این حرف رو زد و در هنگامی که داشتیم پایین می آمدیم چند عدد پوست موز از دستش رها شدو به دامن کوه افتاد
من دوستمو صدا زدم و گفتم:سعید زباله رو از رو زمین بدار
سعید در جواب گفت:این پوست میوس زود جذب طبیعت میشه
_گیرمتا فردا همین موقه جذب طبیعت بشه , تو الان این پوست موزهارو اندختی جلوی پای کساییکه میخوان از کوه بالا برن , ممکنه پای یکیلیز بخوره و پرت بشه تودره
_اگه دلت می سوزه چرا خودت بر نمیداری؟
_این زباله من نیست تو روی زمین انداختی خودتم باید برشداری
_به من ربطی نداره
اینجا بود که من عصبانی شدم و در هنگامی که داشتم زباله ها رو از روی زمین جمع میکردم , به سعید گفتم: کتاب بیشعوری رو بخون تا از رنجی که میکشی آگاه بشی,اگه تو توی سوئد زباله روی زمین نمیدازی به خاطر فرهنگ بالایی که نداری نیست, به خاطر ترس از جریمه و بازداشته.
پایان دوستی من و سعید
1_کوه دربند یکی از مناطق تفریحی درشمال استان تهران است
2_نام واقعی دوستم سعید نیست


0