شعرناب

تک بیتی های ناب از سعدی/بخش سوم

گردآوری:
ابوالقاسم کریمی
شنبه 25 خرداد1398
*
بسیار توقف نکند میوهٔ بر بار
چون عام بدانست که شیرین و رسیده‌ست
*
هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
*
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است
*
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
*
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
*
آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس
آدمی خوی شود ور نه همان جانور است
*
بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
در طریق عشق اول منزل است
*
آن که می‌گوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همی‌بیند ز معنی غافلست
*
ساربان آهسته ران کآرام جان در محملست
چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست
*
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزلست
*
غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت
این شادی کسی که در این دور, خرمست
تنها دل منست گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دل شادمان کمست
*
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
*
هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده‌ام
جز بر دو روی یار موافق که در همست
*
دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست
*
هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر
چشمم که در سرست و روانم که در تن است
*
عاشق گریختن نتواند که دست شوق
هر جا که می‌رود متعلق به دامن است
*
راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیکست کسی را که توانایی هست
*
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
*
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
*
دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست
دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای قول ناصح و پند ادیب نیست
*
گر دوست واقفست که بر من چه می‌رود
باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست
*
هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد
شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست
*
گفته بودم غم دل با تو بگویم چندی
به زبان چند بگویم که دلم حاضر نیست
*
احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش
حمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست
*
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه
ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست
*
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست
*
گر دلی داری به دلبندی بده
ضایع آن کشور که سلطانیش نیست
درد عشق از تندرستی خوشترست
گر چه بیش از صبر درمانیش نیست
*
هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست
*
ای که منظور ببینی و تأمل نکنی
گر تو را قوت این هست مرا امکان نیست
*
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
*
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
*


0