شعرناب

بانگ رحیل

همین سال پیش بود نزدیکهای شب یلدا من که از قرص و دکتر و دارو فراری بودم شبیه عزیزان کهن سالی که کوله باری از قرص و دارو را همه جا حمل میکنن با خود خورجین اینور و آنور میبردم و قربان عزیزان آشنا و غریبه بروم که هر روز یک نسخه میپیچیدند برایمان ما شده بودیم موش آزمایشگاهی روی ما آزمایش هسته ای انجام ندادند خیلی خدا به حقیر رحم کرد.وگرنه الان ما ذرات معلقی در هوا بودم.😀.تا در آخر رفتیم آزمایش ام آر آی دادیم در آزمایشگاه ناگهان خانمی کنارمان ایستاد و گفت نیازمندم آزمایشم فلان قدر میشود .من هم که همیشه آماده به خدمتم برای کمک دیدم مبلغ سنگین تر از جیبم میشود گفتم عزیز دلم اینجا آزمایشگاه خصوصی است اگر یک خیابان آن طرف تر بروی آزمایشگاه دولتی است که هزینه ازمایشت یک دهم اینجا میشود.دیدم خیره نگاهم میکند گفتم یا بعضی امام زاده ها الان است که بکوبد توی سرم بگوید به تو چه .!!کمک نمیکنی اظهار نظر هم نکن .نگاهم با نگاهش گره خورد دیدم فووول مواد مصرف کرده که الان است چشمش بترکد گفتم عزیزم شما صاحب جنستو عوض کنی همه چی حله.مردم خیلی دل خوشی دارند.جواب آزمایشمان را که گرفتیم و مشرف شدیم به نزد دکتر .دکتر گفت باید مواظب باشی وگرنه یه هو بی مقدمه میروی داخل کما.من که چشمم گرد شده بود گفتم همینجور یهویی دیگر.گفت بله گفتم خداروشکر همینطور عمودی یه هو افقی میشوم .دکتر که داشت با خودش فکر میکرد عجب مریض دیوانه ایست جای گریه زاری دارد جک تعریف میکند برای ما .در ذهنش داشت دنبال ادرس دارلمجانین میگشت.گفت یک احتمال دیگر هم هست که ام اس داشته باشی.آنجا بود که پاهایم سست شد.تا منزل اشک از چشمانمان پاک نشد که نشد گفتیم خدایا قربانت بگردم ما به مرگ راضی بودیم ولی نه مرگ با اعمال شاقه.جان عزیزت تخفیف بده یک کم همان نسخه اول پزشک خوب بود این یکی را درگذر.فکر کنم خدا دلش سوخت به نسخه ی اول بسنده کرد.
اینهارا خیلی وقت با خودم تکرار میکنم من برای هر مدت زنده باشم دوست دارم خوب باشم.و قدر بدانم و قدرم را بدانند.وقتی حس میکنی عمرت قرار است زودتر از انچه فکر میکردی به پایان برسد تازه رنگهارا بهتر میبینی تازه صداها را بهتر میشنوی.تازه میفهمی بستنی چقدر خوشمزه است مخصوصا بستنی طلاب خودمان😀.تازه سعی میکنی تازه ها را امتحان کنی کارهایی را انجام بدهی که اگر مردی اه نکشی که این نکردی و آن نکردی.تازه میفهمی زیبایی دنیا در کمک کردن است حتی کم شاید جیبهایم انقدر پول ندارد که بتوانم مشکل خیلی ها را از بین ببرم ولی قدر خودم قدر محبتم دستگیری میکنم شاید حتی هیچ نداشته باشم ولی همیشه داخل کیفم ابنبات هست برای بچه ها همیشه لبخند روی لبانم شکوفاست.من میخندم شاید زود یا دیر بمیرم ولی با مهربانی خواهم رفت.
شاید بهتر باشد همه مان فکر کنیم اگر یک هفته یا یکماه دیگر قرار باشد برویم چگونه خواهیم بود.شاید همسرتان را محکم در آغوش بگیرید و بابت همه ی کج خلقی هایتان عذرخواهی کنید.شاید با فرزندتان بروید گل کوچک بازی کنید.شاید سر بر پای مادر گذارید و بگویی نوازشتان کند.شاید بروید خانه همسایه تان با یک جعبه شیرینی و حلالیت طلب کنید.بهتر است همیشه رفتن را نزدیک ببینیم .دنیا خیلی زیباتر میشود.باور کنید.
شعله


0