شعرناب

بیعت

با عشق بیعتی دوباره می کنم ، در آستانه یِ بهارِ رویش و سالی نو.
تجدید پیمان می کنم با پدرانِ مرز و بومِ زیبایِ ایران زمین که هزاران سال پیش برای تشکیل دیاری جدید متشکّل از اقوامی متنوّع ، متّحد و یکپارچه شدند.
هموطن دوستت دارم ، شادیت را شادیم و غمت را غم خود می دانم.
هموطن دوستت دارم ، از هر نژاد و تبار و تیره ای که باشی ، کرد و لر و بلوچ و کولی و مازنی و گیلک و فارس و پشتون و گوران و تالشی و آذری و مراغی و عرب و تات و ترکمن.
هموطن دوستت دارم با هر اندیشه و اعتقاد و باوری که داری و از هر فرقه ای که هستی ، ارمنی و یهودی و مسلمان و آسوری و زردشتی و بهایی و بودایی و مانوی و هندو و بی دین و ...
هموطن دوستت دارم ، هر جا که باشی در هر نقطه از سرایِ زمین.
اجازه نمی دهم پیوندِ قلبیِ من با تو را خـودکامگان از هم بگسلند.
نمی گذارم استثمارگران از آبِ گِل آلوده یِ تفرقه و نفاقِ بینِ من و تو ماهیِ مرادِ خود را صید کنند.
هموطن دوستت دارم و می ایستم در برابرِ هر آنچه حتّی خُردی بخواهد فاصله را بینمان بنیان نهد.
هموطن بیا در سالِ خورشیدیِ پیشِ رو بدونِ نیاز به مستکبران ، عزّت و اعتباری فاخرتر از پیش را به هم هدیه دهیم.
بیاپایِ سفره هایِ گسترده یِ قلبمان سعادت ، سلامتی ، سخاوتمندی ، سرور ، سرافرازی ، سرزندگی و سازندگی را برایِ هم آرزو کنیم.
بیا دست در دستِ هم با پاکترین نیّت ها رهــاییِ تمامیِ ماهیانِ تُنگ هایِ تَنگ و نفس گیر و فرساینده یِ استبدادِ تاریکی را از خداوندگارانمان طلب کنیم.
بیا در آخرین تکاپویِ ثانیه هایِ سالِ در گذر نگاهی تمام قد به خود در آئینه یِ انصاف بیندازیم و ببینیم آیا می توانیم سربلند و مفتخر در چشم هایِ روشن و معصومِ وجدانِ آگاه و بیدارمان بنگریم ؟
بیا روحمان را با سبزه ها گره بزنیم و قدردانی از طبیعتِ پیرامونمان را زمزمه یِ دمادمِ خود گردانیم.
بیا بر آلودگی هایِ فکر و ذهن و دیدگاهمان سماق بپاشیم.
بیا نگذاریم دلمان برایِ دوستی ها و اعتمادمان چون سیر و سرکه بجوشد.
بیا شرف و صداقتمان را به سکه هایِ طلایی نفروشیم.
بیا فقط به اندازه یِ حبه ای سنجد خیرخواهانه امید بکاریم.
بیا دهانمان را با سمنویِ متبرکِ ایمان شیرین نماییم .
بیا با هم این ذکر را هر سحرگاهان زمزمه کنیم : هر که خواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد.


0