شعرناب

گل پامچال


گل پامچال
تقدیم به مادرم
امروز که از خواب بیدار شدم- دیدم- دوستی با همه ی مهربانی اش، ضمن اینکه هر روز برایم پیام صمیمانه می فرستد، آهنگ گل پامچال را با صدای دلنشنین خانم زویا ثابت، مهمانم کرد تا روزم، شادتر از همیشه رقم بخورد.
و وقتی ترانه ی زیبا و خاطره انگیز گل پامچال را در گوش جانم، نوش کردم، افکار و خیالم مرا به دور دستها برد و آرام آرام خاطراتم را در رویایی خوش، ورق زدم و به یاد زمستانی افتادم که آخرین زمستانم بود که در شهر دوست داشتنی ام، لنگرود حضور داشتم.
آخر، زمستان هر سال، هم برایم خاطره انگیز است و هم معنایی ژرف در زندگی ام دارد
و بیش از همه در هر زمستان به یاد مادرم می افتم که می گفت و می گوید:
همینکه سرما با خود زمستان را می آورد، حس می کنم تو را حامله هستم و تو بی قراری می کنی که هرچه زودتر با تولد خود، آمدن بهار را به استقبال بشتابی
گویی من هم مثل زمستان، آبستن بهارم
بعد به گل پامچال حیاط خانه مان اشاره می کند و می گوید:
ببین، چگونه گل پامچال از میان برف های زمستان سرک می کشد و گل می هد و آمدن بهار را در گوش ها زمزمه می کند؟
راست می گفت
مادرم عاشق گل پامچال بود و هست
و هرگاه زمستان می آید، آن وقتها که پای رفتن داشت، از پله ها پایین می رفت و خودش را به حیاط خانه می رسانید و به جوانه های گل پامچال نگاه می کرد که آرام آرام برف های بهمن ماه را کنار می زنند و به خورشید درود می فرستند.
این روزها که زمین گیر شده است، می گوید، پسرم
زمستان که می آید، دلم بیشتر پیش تو است و گل پامچال
تو که سالهاست رفته ای و من اما هر ساله با گل پامچال حرف می زنم می گویم:
گل پامچال جان
یادت هست
وقتی در بیست و هشت بهمن ماه
پسرم دیده به این جهان مادی گذاشته بود
تو در حیاط خانه مان
با گلبرگ های زیبایت
ضیافت شادمانی برپا کرده بودی؟
بعد چشمش را به لیلاکوه می دوزد و آهی به پهنا و درازای چهل سال می کشد و می گوید:
غمگین نباش گل پامچال جان
زیرا پسرم هرسال با تو زاده می شود و بهار را به استقبال می شتابد
و مطمئن هستم، پسرم بزودی برمی گردد و با تو بهار ایران را، ترانه ی گل پامچال می خواند.
و خوشحالم من هم مثل زمین که تو را هرساله آبستن می شود، پسرم را باردار می شوم
احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )
- لیلاکوه، کوهی است معروف در شهرستان لنگرود


0