شعرناب

یک شب برفی

:لطفا همین رو بدین،
:همین?
بله بله
پیرمرد زیرلب میگوید
این پنجمین قرآنست
، مرد جوان به سرعت هزینه ی کتاب را پرداخت میکند و از مغازه خارج میشود،
زنگ به صدا در می اید
نگهبان به سمت دربازکن خیز بر میدارد
مرد جوان داخل میشود
با کتابهایی در دستانش
و کیف چرمی همیشگی
بدون اینکه به پیرمرد نگاهی بیندازد به سمت آسانسور
میرود
، زن میانسالی با یک دختر نوجوان ازدرب آسانسور خارج میشوند
آفریقایی الاصل به نظر میرسند
و همینطور که به مرد جوان نگاه میکنند به لاتین با هم گفت و گو میکنند
.. بالاخره
مرد پس از طی بیست طبقه به آپارتمانش وارد میشود
، چند مرد با لباس بومی عربی با شمشیرهایی که به کمرشان بسته اند و عمامه
در داخل خانه منتظرند
به عربی سلام میکنند و مرد جوان پاسخ میدهد
به اکراه لباسهایش را عوض میکند و روی تخت دراز میکشد
برف میبارد
، آباژور را روشن میکند و لامپهای خانه را خاموش میکند و لپتاپش را روی پاهایش میگذارد
حدودا چهارسالست که به اروپا مهاجرت کرده، و در یک شرکت ایرانی ساخت قطعات الکترونیکی مشغول کارست
،، عطر زنی که مشغول تمیز کردن آشپزخانه است
بسیار تندست
، سیستم تهویه هم نمی‌تواند عطری مشابه عود را از محیط خارج کند..
مرد جوان که بعد از حدودا یک ساعت به خواب رفته است
، با صدای زنگ تلفن بیدار میشود
نامزدش با او تماس گرفته است و قصد آمدن به خانه ی او را دارد..
جوان بلند میشود، دور و بر را مرتب میکند و پلیور زرشکی سیرش را میپوشد و به آشپزخانه میرود که قهوه آماده کند
زن خدمتکار، مدام جارو میکشد
، روزی چند بار جارو میکشد
بدون اینکه اثری از گرد و غبار در خانه پیدا باشد
مرد بلند بلند غرولند میکند و میگوید بسست
لطفا برو
اینجا نیاز به نظافت ندارد
..
زنگ در به صدا در می آید
، جوان به سمت در میرود و با دسته گل بزرگی مواجه میشود
، آه
گلهای رز آبی
چقدر او گلهای رز آبی را دوست داشت
، دختر جوان
به محض ورود به زبان انگلیسی در مورد بوی مطبوع خانه میپرسد و جوان پاسخ میدهد
اینجا عود روشن کرده بودم
و او را به طرف پذیرایی دعوت میکند
، زن مینشیند
روبروی مرد جوان
به او خیره میشود
و میپرسد :از داروهایت استفاده میکنی
، چقدر ژولیده و بهم ریخته ای
مرد جوان پاسخ میدهد: خواب بودم و زن در مورد عوارض قطع داروهای روانگسیختگی، با او صحبت میکند
جوان با جدیت سعی در قبولاندن سلامت روانی خود دارد
، مدام حرفهای دخترک را میبرد و گاهی بغض میکند
که ناگهان صدای شکستن مهیبی از آشپزخانه به گوش میرسد
هر دو دوان دوان به سمت آشپزخانه میروند
اما چیز شکسته نمییابند
به هال و اتاق خواب، حتی سرویسهای بهداشتی میروند
، زن با تعجب تکرار میکند اطمینان دارم صدا از داخل خانه بود و مرد پاسخ میدهد احتمالا مرتبط به طبقه ی زیرین منست
این ساختمان عایقهای صوتی خوبی ندارد..
مرد جوان دعوت نامزدش برای آخر هفته را رد میکند..
و یکی از کلیدهای یدک درب ورودی را به دختر میدهد
او خداحافظی میکند و میرود
دو ماه بعد
مرد جوان انگشتش را به شیشه ی بخار گرفته میکشد
و نامش را روی آن مینویسد
لباس سفیدی به تن دارد
در اتاق باز میشود
پرستار با تعدادی قرص در دستهایش وارد میشود
، جوان بعد از کمی امتناع، قرصها را میخورد
و دوباره بر روی تخت می افتد
به دسته گل گوشه ی اتاق نگاه میکند
زن خدمتکار
با جسم آبیرنگ اثیری فضای تاریک اتاق را روشن کرده است
، چند مرد تنومند بلندجثه با لباس عربی کنار در ایستاده اند
و برف میبارد.


0