شعرناب

فرزندِ جهل و جبر و تلقین

آدمی اغلب طبقِ عادتی دیرین بت می سازد ، خصوصیّاتی مقدّس را در وصفش تعریف و قوانین و اصولی مقبول در هر عصر و تمدّنی را از قولش نقل و بزرگش می نماید و سپس ناباورانه می پذیردش و در سایه اش قرار گرفته و تحتِ امر و پیروش می شود و وجودش را آگاهانه عاجز و ناتوان می شمارد (انسان به دلیلِ بیگانگی از خود و ناآگاهی از توانمندی ها و قابلیّت هایش و عقب نگاه داشته شدن از سویِ اقلیّتِ خودکامه و سودجو و تنپرور و کوته اندیش اعتماد به نفس کافی را در طولِ تاریخ تا امروز هیچگاه برایِ انجامِ امورِ اساسیش نداشته است.) و خود تنها به مناسکی تشریفاتی و بی فایده جهتِ راضی نگاه داشتنش برایِ انجامِ امورِ اساسیِ زندگی از سویِ او روی می آورد.
آدمی اینگونه در واقع به نوعی مسئولیّت هایِ اساسی و راهبردیِ زندگیش مثلِ کوشیدنِ پیگیر و خستگی ناپذیر ، اندیشیدن ، انتخاب کردن ، کسبِ آگاهی ، شکوفایی ، تغییرِ اوضاع سمتِ پیشرفتِ همه جانبه و نزدیکیِ هر چه بیشتر به زیبایی و نیکویی و ثمر بخشی و حاصلمندی مطابق با قابلیّت هایِ انحصاریش را مسکوت و تقصیرهایش را توجیه و بر شانه هایِ بتِ ساخته شده به وسیله یِ خویش یا نیاکانش انداخته و از خود رفعِ تکلیف می نماید و اینگونه فشارهایِ بنیادی را نیز محار و از شدّتش می کاهد و در روندی تدریجی بعد از عادّی تر شدنِ وضعیّت به زیستنی صرفاً تک بعدی و اغلب مادّی و لذّت مدارانه و یا روزمرگی و بی تکلیفی و تقلیدِ کورکورانه روی می آورد.
*-: تلاش و کوشش ، اندیشیدن ، یافتنِ راهکارهایِ جدید و البتّه سازنده و تغییرِ درستِ اوضاعِ زندگی چه در حیطه یِ شخصی و چه اجتماعی و نیز تولیدِ محصولِ (محصولِ فکری و نیز آنچه برخواسته از قابلیّت ها و توانمندی هایِ انسان باشد.) نیکو و سازنده و فایده بخش همواره برایِ انسان هایِ راحت طلب و ضعیف النفس و آنانکه از اصلِ انسانیِ خود دور گشته و قابلیّت هایشان را نادیده و به اطاعتِ محض و تقلیدِ کورکورانه خو گرفته و بهره مندی از خرد را جهتِ نوآوری نیاموخته اند سخت و وحشت آور می باشد و هرگز اعتماد به نفس و شهامتِ ابراز و پذیرفتنِ مسئولیّت هایش را نداشته و از اقدام در راستایش شانه خالی کرده و به آنچه هست و اتّفاقی روی می دهد خوب یا بد ، سودمند یا مضر اکتفا می نمایند و سخت یا راحت ، خواسته یا ناخواسته همرنگِ جماعت می شوند.
انسان ها پیشتر به دلیلِ ناآگاهی ، عدمِ آشنایی با خود و نیز فروزه هایِ اخلاقی و صفاتِ پسندیده و ترقّی بخش ، حکمرانیِ باورهایِ غلط ، ناتوانی در برابرِ فشارهایِ ذهن ، برجسته شدنِ عاداتِ اکتسابی از طبیعت و همچنین انحرافِ خصایصِ غریزی مثلِ خود پسندی و برتری جویی ، سخت حرفی را حتّی برحق از یکدیگر به خصوص از همقطارانِ اجتماعی در سطحِ عمومی می پذیرفته اند مگر اینکه گوینده در مسندِ سلطه بوده یا ادعا می شد سخن از مقامی شامخ ، جایگاهی رفیع و یا از نیرویی ماورایی برآمده است.
امروزه نیز چنین خصیصه ای امّا به شکلی دیگر میانِ جامعه یِ انسانی دیده می شود و هنوز هم بشر نمی تواند به خود بقبولاند پایِ صحبتِ هر کسی با هر جایگاهِ اجتماعی نشسته و به سخنانِ یک آدمِ ناشناس که شهرتی ندارد گوش و فکر کرده و جدّیش بگیرد و بدونِ آگاهی از مدارجِ تحصیلی یا درجه یِ علمیش حرفش را اگر چه زیبا و درست بپذیرد.
مصیبت بارتر اینکه آدمی عادت کرده است هر حرف و توصیه و نقل قولی را چشم بسته و بی چون و چرا و بدونِ حتّی لحظه ای درنگ و تأمل و تعقّل بسانِ حجّتی از اشخاصِ معروف و مشهور و صاحب نام و دارایِ رتبه یِ گذشته یا معاصر پذیرفته و به گفته ها و استنباط ها و استدلالاتشان استناد و با آنان زندگی کند به خصوص اگر شایعاتی هم درباره یِ عارف یا عجیب و غریب بودن و کراماتشان بر سرِ زبان ها و در اذهانِ عمومی پیچیده باشد.
در دورانِ کهن با در نظر گرفتنِ شرایطِ فرهنگی و سطحِ دانش و نوعِ زندگیِ خاصِ آن زمان که نیاز بود یک ملّت به هر شکل و با هر هزینه ای از شخصی خاص حرف شنوی داشته باشند و زیرِ یک پرچم قرار گیرند تا یکپارچگی و منافعِ ملّی و نیز بقایِ قدرتِ مرکزی حفظ گردد و مشروعیّتِ لازم را کسب کند (قدرتِ مرکزی و شخصِ خاصی که در رأسِ قدرت قرار داشت.) مداحان و ثناگویانی کارآزموده او را مقدّس و دارایِ خصوصیّاتِ ویژه جلوه داده یا به درجه یِ خدایی رسانیده و قدر و منزلتش را نزدِ خلق بیش از حدودِ انسانی بالا می بردند تا اهدافِ ذکر شده احراز گردد.
این کار (مقدّس جلوه دادنِ یک شخص و بالا بردن او تا درجه یِ خدایی و قائل شدنِ خصوصیّاتِ ویژه و ماورایی برایِ انسانی از یک ملّت.) به غیر از ایجادِ اتّحاد بینِ اعضاءِ یک ملّت باعث می شد که نیرو ، انگیزه ، شهامتِ بیشتری بینِ جامعه برایِ انجام کارهایِ سخت و طاقت فرسا و گاهی جانفشانی جهتِ پیشبرد اهدافِ سردمداران ظهور و بروز یابد و اشخاص بتوانند از پس آنان برآمده و نیز نوعِ زندگیِ خود را توجیه نموده و بر فشارهایِ بازدارنده یِ درونیِ ناشی از تحتِ تملّک واقع شدن و بندگی و سرسپردگیِ محض به انسانی دیگر و اطاعتِ بی چون و چرا از او و خدشه دار شدنِ کرامت ذاتی و آزادیِ بنیادیشان فائق آیند.
اندک اندک برخی انسان هایِ نخبه و نیز حکیمان و فیلسوفانِ هر عصر تا پیش از پیامبرانِ بر حقِّ الهی هم برایِ اینکه مقبولیّتی یابند و بتوانند راحتر و ایمن تر و زودتر علم و دانشِ سازنده یِ خود را با اهدافی خیرخواهانه در سطحی فراگیر به خوردِ مردم بدهند و شرایطِ فرهنگی و وضعیّتِ زیستن را مطابق با آنچه بهتر و درست تر می پنداشتند تغییر دهند و تصحیح کنند و اوضاعِ زندگیِ معاصرشان را بهبود بخشند درست یا غلط ادعا می نمودند به منبعی ماورایی وصل و سخنان و راهکارهایشان منشأیی فرا انسانی دارد.
البتّه در این بین سودجویانی هم بوده اند که از جهل و ساده لوییِ مردم سوء استفاده کرده و فقط برایِ نیل به اهدافِ مادّی ، یعنی کسبِ مال و اموال و نیز مقام و قدرت میانِ اجتماعشان مناسک ، اصول و موازین و خط و مشی هایِ فاسد و مسموم و مخرّبی را همراستایِ مقاصدِ خود با شیوه ها و روش هایِ عوام فریبانه به هم عصرانشان تلقین و تزریق می نمودند و خرِ مرادِشان را سوار و به آنچه می خواسته اند می رسیده اند.
این دسته پس از موجه جلوه دادنِ خود و کسبِ مقبولیّت با شیوه هایِ عوام فریبانه از عقایدِ پاک و اعتمادِ مردم سوء استفاده و اقدام به ایجادِ تفرقه در جامعه ای یکپارچه و هم هدف نموده و فرقه سازی کرده و بعد از قرار گرفتن در رأس ، عقایدی مملو از غلو را در پیروانشان ترویج و خرافه پرستی و افسانه پذیری و خرد ستیزی را میانِ ملّت مرسوم و معمول نموده و با ترسانیدنِ آنان ذهن و فکرشان را در دست گرفته و از انسان ها برایِ دست یابی به مقاصدِ خود بهره وری می نموده اند که البتّه این امر تا برهه یِ کنونی نیز ادامه دارد.
اشخاصی هم بوده اند که هیچگونه قابلیّتِ خاص و مشروعیّتی نداشته اند امّا با عَلَم کردنِ شخصی یا عقیده و هر چیزِ دیگری و بزرگنمایی کردن درباره اش عمری را در کانونش به ارتزاقِ انگل گونه می پرداخته و در آن باره ذی نفع می گشتند و برایِ حفظ و برقراری و پایداریش به ناچار جنگیده و یا دست به هر کاری می زده اند.
خوب یا بد ، درست یا غلط انسان در روندی تدریجی به این سمت هدایت شده و چنین پیشینه ای دارد و بنابر وضعیّت و شرایطِ خاصی که داشته و بی تردید باید آن را در نظر گرفت تمامِ طولِ تاریخش را با اوضاعِ توصیف شده سپری ساخته است.
وجود و قوّتِ چنین خصیصه ای در انسان ریشه در اطلاعاتِ ژنتیکیِ او دارد که طیِ میلیون ها سال زندگیِ بدوی از آن به شدّت پیروی می نموده و از طریقِ وراثت (وراثتِ ژنتیکی و تاریخی و فرهنگی) به او انتقال یافته است.
انسان به عنوانِ موجودی اجتماعی که همواره در طولِ تاریخ گروهی زندگی کرده پیروِ قوانینِ طبیعی و آنچه امروزه هم در دیگر گونه هایِ جانوری به چشم می خورد بوده است.
بیشترِ طولِ زندگیِ گونه یِ انسانی تا امروز ، بدوی و میانِ جنگل ها ، دشت ها و غارها کنارِ موجوداتِ دیگر بوده و بی شک در غالبِ مواقع از قوانینِ موجود الگو می گرفته و البتّه در شکلِ هوشمندانه تری از آن بهره می برده است.
وجودِ یک سردسته و رهبرِ گروهِ قدرتمند یا تحتِ حمایت ، یعنی آنچه امروزه هم در موجوداتِ اجتماعیِ دیگرِ به چشم می خورد و پیرویِ بی چون و چرا از او در همه یِ زمینه ها میلیون ها سال در زندگیِ بشر نقش داشته است و آدمی را ناخودآگاه به این سمت و سو گرایش می دهد و از گسترشِ اصولِ اخلاقی و انسانی و راهکارهایِ دموکراتیک که آزادی هایِ هر شخص را محترم شمرده و عزّتِ او را حفظ می کند جلوگیری به عمل می آورد.
امروزه نیز حتّی با جهش هایِ چشمگیرِ فکری و همچنین رشدِ آگاهیِ انسان درباره یِ زیستنی جمعی و تنظیم و سازماندهیِ زندگی به شکلِ مترقّی ترِ آن و آنگونه که در شأن و جایگاهِ موجودِ خردمندی چون انسان باشد و تغییرِ اوضاع و شرایط باز دیده می شود در اشکال دیگر ، بشر در لایه هایِ مختلفِ اجتماعی از این خصیصه یِ نهادینه شده در ناخودآگاهش تبعیّت کرده و غیرِ مستقیم به پیروی کردنِ کورکورانه و اغلب نامتجانس و نامأنوس از الگوها بنابر مقتضیاتش می پردازد.
چنین پیشینه ای خصایصی زیانبار و بسیار قوی را در نهادِ انسان با عنوانِ تقلید گراییِ کورکورانه و مقلّد پروریِ محض شکل داده است و آدمی گاهی بدونِ اینکه بداند ، ناخودآگاه روندی اینگونه را در لایه هایِ مختلفِ زندگیش پیش گرفته و یا از این جناح موردِ سوء استفاده واقع می شود.
نخبگانِ استعماری و نیز بیزینسمن هایِ بین المللی هم با آگاهیِ کامل از چنین گرایشی در انسان با ساختنِ الگوها و بزرگ نماییِ آنان به وسیله یِ امکاناتِ اطلاع رسانی و سیستمِ تبلیغاتیِ وسیع و پیچیده ای که در اختیار دارند غیرِ مستقیم بر فکر و اندیشه یِ دیگر انسان ها تأثیر گذاشته و اهداف و مقاصدِ سودجویانه یِ خود را دنبال می نمایند و نوع و شکلِ زندگیِ آنان را حتّی در جزئی ترین موارد تعیین و برایشان ترسیم می کنند.
خصوصیّتِ موردِ نظر و آنچه از ریشه و البتّه به اجمال درباره اش سخن رانده شد تبعاتِ خود را در کانون هایِ خانوادگی هم ظاهر ساخته و به شکلِ خطرناکی شئونات و قابلیّت هایِ نسلِ بشری را تهدید می نماید.
همین ویژگی در نوعی دیگر به شکلِ حسِّ ریاست و مالکیّتِ والدینِ بر فرزندان نمود پیدا می کند و آنان را مجاب می نماید بپندارند می توانند صرفِ اینکه باعثِ به دنیا آمدنِ انسان یا انسان هایی می شوند در خصوصی ترین حوزه هایِ شخصیِ کودک یا کودکانشان مداخله و در همه یِ موارد برایشان بی چون چرا تصمیم گیری نمایند.
بیشترِ والدین در عصرِ کنونی خود را حکمرانان بی چون و چرایِ حال و آینده یِ کودک می دانند و اغلب سعی می نمایند ناکامی هایشان را به وسیله یِ فرزند یا فرزندانشان جبران کنند و به آرزوهایِ دست نیافته شان جامه یِ عمل بپوشانند.
چنین خصوصیّتی اینگونه نسل اندر نسل میانِ جامعه یِ انسانی جای گرفته و هر بار به شکلِ جهش یافته تری در حالِ نشر و گسترش بوده و به ماندگاریِ خود در حافظه یِ نوعِ بشر ادامه می دهد.
در بیشترِ جوامع امروزه همه یِ آنچه را یک کودک باید انتخاب کند و بپذیرد از سویِ والدین مطابق با دانش ، فرهنگِ رایج و سنّت هایِ متداول به صورتِ وسواسی با ظرافتِ خاص حتّی پیش از به دنیا آمدنش طراحی و سازماندهی شده و به محضِ چشم گشودن برایش تداعی می گردد.
کودک در چنین جوامعی در واقع راهی ندارد جز اینکه مواردِ محدودی را از هر چیز بپذیرد نه اینکه برگزیند و هرگز برایِ او فرصتِ پویش و آزمون و خطا و بستر و فضایِ انتخاب کردن پس از تجزیه و تحلیل و بررسی و مطالعه و برآورد و سنجش و مشورت و کسبِ آگاهی از میانِ همه یِ آنچه واقعیّت دارد و جاری است پدید نمی آید.
فرزند در اغلبِ خانواده ها از بدوِ تولّد از سویِ پدر و مادر به صورتِ خودخواهانه ای بدونِ برآوردِ مختصّات و خصوصیّات و ظرفیّت هایِ او که به طورِ حتم با والدینش مغایرتی اساسی دارد مدیریّت شده و افکار و اندیشه اش سمتِ آنچه آنان درست تشخیص داده و می پسندند هدایت می گردد.
محوریّتِ کارها و نوع و شیوه یِ زیستنِ کودک در واقع از همانِ بدوِ تولّد بر اساسِ الگوهایِ آموزشیِ غلط و داده ها و سرمشق هایِ نسنجیده یِ پدر مادر که آنها هم فقط با پیروی از سنّتِ متداول و فرهنگِ رایج آموخته اند و یا طبقِ باورهایِ بایگانی شده و عاداتِ جاریشان مشخّص می گردد.
کودک از همان آغاز غیرِ مستقیم درمی یابد و می آموزد معیارِ درستی یا نادرستیِ کارهایش بر اساسِ واکنش هایی باشد که پدر یا مادر مطابق با خواسته هایِ کورکورانه و باورهایِ ارزیابی نشده شان از خود نشان داده و به او القا می نمایند. (البتّه تردیدی نیست که منظور فقط والدینی هستند که بدون علم و آگاهی و کسبِ تجربه یِ کافی مسئولیّتِ خطیرِ به دنیا آوردنِ یک انسان را بر عهده می گیرند نه پدر و مادرانِ شریف و متعهّدی که به وظایفِ خود آشنا و صرفِ خودخواهی هایشان بچّه دار نمی شوند و دانشِ لازم را پیشتر از متخصّصینِ امر دقیق می آموزند و حساب شده عمل می نمایند.)
چنین روندی از سویِ والدین و استفاده از شیوه هایِ تربیتیِ سنّتی و موروثی که بیشتر حالتِ پدر یا مادر سالارانه و حاکمانه دارد بی شک بدونِ داشتنِ دانشِ کافی و تجربه یِ علمی و معلوماتِ مناسب و کارشناسی شده در زمینه هایِ آموزشی و نیز رفتار شناختیِ و همچنین روانشناسیِ کودک به فاجعه هایِ اجتماعی و مصیبت هایِ عاطفی و بیماری هایِ عمیق و مخرّبِ روحی و روانی منجر خواهد گردید و آسیب هایِ فراوانِ شخصیّتی ، ماهیّتی به بار خواهد آورد و همینطور به عزّتِ شخصی لطمه زده و در کل زندگیِ انسانی و آینده یِ فرزند را به مخاطراتِ فراوان خواهد انداخت.
داشتنِ نگاهِ مالکانه به فرزند باعث می گردد هرگونه فرصتِ عرضِ اندام و نیز ابتکارِ عمل و همچنین حسِّ استقلال و قابلیّتِ انتخاب و تصمیم گیری به دلیلِ کمرنگ شدنِ عزّتِ نفس و خودباوری و پایین آمدنِ کارآمدیِ خرد که بی تردید منجر به توقّف یا کُندیِ فعّالیّتِ قوّه یِ تجزیه و تحلیل و استدلال و دور ماندن از بینشمندی در کودک تا آخرِ عمر می شود رخت بربسته و جایِ خود را به مصرف گراییِ محض و تأثیرپذیری و وابستگیِ کورکورانه به غیر بدهد.
وقتی کودک از همان بدوِ تولّد موردِ مدیریّت و کنترلِ شدیدِ والدین واقع شده و برایِ هر واکنشِ کوچک و بزرگی مطابق با تمایل و قابلیّت هایش در معرضِ بازخواست و بازجوییِ جابرانه قرار می گیرد و حقِّ انتخاب و تصمیم گیری و فرصتِ ابرازِ وجود و بیانِ نظر از او سلب می گردد چگونه می توان انتظار داشت روزی بتواند مستقلّانه بعدِ دور شدن از محیطِ خانواده و ورود به کانونِ جامعه جانِ سالم به در برده و ناخودآگاه مطابق با درسی که از والدینش گرفته است جذبِ دام هایِ اغوا کننده و رنگارنگ نشده و دل به هر دعوتی نداده و بی اختیار پای در مسیرهایِ منحرف و تباه کننده نگذارد ؟
کودکِ تحتِ فشارِ کنترل و مدیریّتِ ظالمانه یِ پدر و مادر همانندِ زندانیِ دچارِ محدودیّت هایِ شدید مشتاقانه مترصّدِ فرصتی برایِ رهایی و یا اتمامِ پایانِ دوره یِ حبس و رسیدن به چیزهایی است که سال ها بدونِ آنکه توجیه و تمایلش در نظر گرفته شود و دلایلِ محکومیّت برایش روشن گردد زور از او دریغ شده و از آنان محروم مانده است.
انسان به صورتِ ذاتی از ماندن در کانونِ زور و ارعاب گریزان و از آن بیزار بوده و در چنین شرایطی حتّی نابخردانه تمایل پیدا می کند و مستعد است و گاهی مشتاق تر می گردد در فرصتِ مناسب درست مخالفِ آنچه با تهدید و جبر به او دیکته می شود عمل نماید.
وقتی کودک جسمِ بی اراده ای بار می آید و بازیگری که قادر نیست در نقش هایش ، شیوه یِ عملکردش و انتقالِ حالات و احساساتش ابتکارِ عملی داشته و طابعِ مطلقِ قالب هایِ القایی می شود هرگز نمی تواند مدارجِ رشد و ترقّی را طی نموده و همواره در یک نقطه یِ معیّن باقی مانده و تبدیل به وسیله ای دستِ بازی گردانانِ قدرتمندِ زندگی می گردد.
کودک در چنین شرایطی تنها هدفش تا پایانِ عمر این خواهد شد که یک سری مطالباتِ مستقیم یا غیرِ مستقیم ، یعنی حرکات و تلقینات و دیالوگ هایِ دیکته شده از سویِ کارگردانانِ خشک و خشن و مقرّراتی و سخت گیرش در هر عرصه ای را بی چون و چرا و در اصلوب و چهارچوبِ مشخّص ، بدونِ هیچگونه تفکّر و تعقّل و قدرتِ اظهارِ نظر و شهامتِ تغییر و تحوّل دادن و ابرازِ علاقه یِ شخصی و یا مقاومتی حتّی در صورتِ آگاه بودن از اشتباهاتِ کار انجام داده و به معرضِ اجرا در آورد.
کودک غیرِ مستقیم در چنین مکتبی می آموزد بی چون و چرا فقط باید برایِ کسبِ تحسین و تأییدِ پدر و مادر عمل و زندگی کند و همین امر او را وا می دارد در عرصه هایِ مختلفِ زندگی نیز ناخودآگاه همین طور واردِ کارزار شود و این منوال را و البتّه اینبار نه فقط برایِ جلبِ رضایتِ والدین بلکه فراهم آوردنِ خشنودیِ هر کسی غیر از خود در پیش گیرد.
فرزندِ جبرِ و جهل و تلقین تا پایانِ عمر گاهی بدونِ اینکه بداند مطابق با شکل و شیوه یِ آموزش هایِ خود تحتِ تأثیرِ اهداف و الگو هایِ دیکته شده به او با شیوه هایِ مختلف ، مستقیم یا غیرِ مستقیم قرار می گیرد و از آنان تأسی می جوید و کورکورانه پیروشان می گردد.
چنین انسان هایی در طولِ زندگی هر گاه به کسی احساسِ نیاز نمایند و یا اگر شخصی به گونه ای برایشان جلوه کند و بتواند نظرشان را جلب سازد بی اختیار سر و جان و دل را به گروش خواهند سپرد و همچون برده ای گوش به امر بوده و تن به هر ذلّت و محنتی در راستایِ برآوردنِ رضایتش خواهند داد.
البتّه این خصوصیّت گاهی برایِ برخی انسان هایِ ضعیف النفس که عادت به راحت طلبی و بی تکلیفی و مصرف گرایی کرده اند و از به زحمت انداختنِ خود حتّی در حدِّ فکر کردن و انجامِ اساسی ترین تکالیفِ شان اجتناب می ورزند و دوست دارند مسئولیّتِ زندگیِ شان را بر گردنِ دیگران اندازند و نقششان فقط همسنگِ یک پیرو و مقلّد و تحتِ امر باقی بماند خیلی هم آرامش بخش بوده و در بسیاری زمینه ها خود را مصون از قرارگرفتنِ مستقیم در مظانِ اتهام هنگامِ شکست و نافرجامی می بینند.
این دسته اشخاص که متأسفانه تعدادِ آنها همواره در اکثریّتِ مطلق است هرگز نمی توانند ویژگی هایِ خاصِ شان را به معرضِ ظهور رسانند و به عنوانِ انسانی دارایِ خصوصیّاتِ انحصاری ، خود را معرّفی نمایند و اثری بی همتا و ماندگار بر جای گذارند و از احساسِ توانمندی و افتخار لذّت ببرند و در نهایت فقط یک کپی از اصلی دیگر می گردند و تمام عمر بی شک از دردِ ضعف و کمبود و حقارت در رنجِ جانکاه خواهند بود.
معلوماتِ نهفته در حافظه یِ ژنیتیکی و کشش هایِ درونیِ مطابق با آن و نیز سیستمِ تربیتی و فضایِ حاکم بر فرهنگ و سنّت هایِ رایج در محیطِ زیستِ انسان از بدوِ تولّد باعث می گردد این خصوصیّت در تمامیِ مراحلِ زندگی تا پایانِ عمر با شخص باقی بماند و تغییر دادنش حتّی پس از اطلاع یافتن از زیانبار بودن و تشخیصِ آسیب زنندگیش که به ندرت هم اتّفاق می افتد (به ندرت اتّفاق می افتد انسانی در مسیرِ زندگی به این حقیقت که خصوصیّتی اشتباه را در خود دارد پی ببرد زیرا بسترهایِ لازم برایِ رسیدن به چنین دست آوردی کمتر وجود دارد و شخص همه یِ عمر گمان می برد روندی طبیعی را طی می نماید.) بسیار سخت و طاقت فرسا باشد.
آدمی در طولِ عمر متأثر از چنین خصوصیّتی حتّی پس از استقلال یافتنی نسبی و وقتی به خود در نوعِ نگاه و انتخاب و هر امرِ شخصیِ دیگر متکّی می گردد نیز ناخودآگاهانه از همان شیوه و روش هایِ پایه ای که در سیستمِ آموزشیِ زندگی مستقیم یا غیرِ مستقیم آموخته و خمیره اش با آن شکل پذیرفته است پیروی نموده و آنها را به تمامیِ جنبه هایِ زیستنش تعمیم می دهد و نمی تواند به راحتی از دستشان خلاصی یابد.
انسان در چنین وضعیّتی در تمامیِ کارهایِ کوچک و بزرگ و حتّی در خصوصی ترین انتخاب هایش و آنجا که فقط باید خود مطابق با مشخّصاتِ انحصاریش تصمیم گیرنده باشد به شکلی وسواسی نظر و تشخیصِ دیگران را ملاک قرار می دهد و کورکورانه از آنان الگو می گیرد و اولویّتش ناخودآگاه ، به صورتِ خودکار نگاه و قضاوتِ سایرین به او می گردد و با این معیار زندگیش را طراحی ، سازماندهی و مهندسی می کند و خط و مشیش را مشخّص می سازد.
چنین اشخاصی همه یِ عمرشان را برایِ دیگران زندگی می نمایند و چگونگیِ قضاوتِ سایرین برایشان آنقدر مهم است که حاضرند تن به هر کاری حتّی مخالف با مشخّصاتِ ذاتی و میل و خواسته یِ درونی و باورهایِ انتخابیِ خود بدهند تا رضایتِ غیر را جلب و تأییدشان را بگیرند.
این دسته از انسان ها هیچوقت فرصت نمی کنند خودشان باشند و از توانمندی ها ، برجستگی ها و قابلیّت هایشان بهره ببرند و همواره در قالبِ دیگرانی قرار می گیرند که به آنان در هر موردی کورکورانه و بی هیچ خردورزی و اندیشه گرایی تأسی و اتّکا می کنند و وابسته شان می گردند.
شخص با چنین بیماریِ خطرناکی تمامِ زندگیش را ناخواسته با شرایطِ روحی و روانی و اخلاقی و نیز مطابق با وضعیّتِ دیگران هماهنگ می کند و اینگونه روزهایش خوب یا بد و رفتارش پسندیده یا زشت می شود و نیز با انرژی یا بی حال و شاد یا ناراحت می گردد و بی شک از نگاهِ سایرین خود را موفّق یا شکست خورده ، مفید یا مضر و زشت یا زیبا می بیند.
برایِ چنین انسان هایی این دیگرانند که خواسته یا ناخواسته تصمیم می گیرند و مستقیم یا غیرِ مستقیم به او می گویند چه بپوشند ، چطور آرایش کنند و به وضعِ ظاهرشان برسند ، چه ادکلنی و چه مارک لباسی را بپسندند و یا از چه مُد و الگویی پیروی و چه رنگ هایی را برایِ دکور و یا لوازم و وسایلشان انتخاب نمایند ، چه بخوانند ، چه گوش فرا دهند و چه برنامه ای را از شبکه هایِ تلوزیونی نگاه و به چه فکر کنند ، چه بگویند و کجاها بروند ، با چه کسانی در رابطه و چه احساسی داشته و رفتار و حرکاتشان و در کل حال و روزشان چه باشد.
بی شک آگاهی از خود و نیز فرا گرفتنِ مهارتِ انتخاب کردن و تشخیصِ سره از ناسره و همچنین تقویّتِ اعتماد به نفس می تواند هر انسانی را به شأن و مقامِ درخور نائل و از او شخصی سازنده و مفید و یگانه و ماندگار بسازد.
پایان.


0