شعرناب

فمنیست

فمنیست اگر به معنایِ واقعیِ آن یعنی دفاع از برابریِ حقوقِ زن و مرد با معیارِ انسان بودنِ هر دو بدونِ در نظر گرفتنِ جنسیّتِ آنان باشد کاملاً موردِ قبول بوده و نیز از نظرِ بنده قابلِ احترام می باشد و آن را از جمله خواسته هایِ مدنیِ نوعِ بشر می دانم که می بایست تحقق یابد.
امّا گویا بر خلافِ آنچه در ابتدا ذکر شد برخی با تکیه بر سطحی نگری و شعارهایِ احساسی و نیز با تأسی به تعابیر و تفاسیری خالی از پشتوانه علمی و منطقی و یا ر اثر ناآگاهی و تکیه بر تفاسیر دیگران معتقد بر این هستند زن می بایست بتواند کارهایِ مردانه را انجام دهد و در مقابلش ، و نه در کنار و همراهش به عنوانِ مهره ای اساسی و کامل کننده بایستند.
چنین افرادی گمان می برند زن باید از مرد بی نیاز گردد و در این راه حتّی از قالبِ خود بیرون آمده و تبدیل به موجودی دیگر شبیه مرد یا حتّی برتر از او شود و همواره در حالِ مقابله با او به وسیله ابزارهایِ خاصِ تحتِ اختیارش باشد که بنده با این نظریه موافق نیستم و به نوعی این اعتقاد را بی احترامی به وجودِ بانوان و عقیده ای خطرناک برایِ از هم گسیختگیِ نسلِ به هم پیوسته انسانی قلمداد می نمایم.
البتّه قابلِ درک است که فلسفه به وجود آمدنِ چنین نظریه ای بی مهری و بی عدالتی هایی شرم آور و غیرِ انسانیِ مشهود از سویِ جنسِ مذکر به عنوانِ موجودی قوی تر از لحاظِ قوایِ جسمانی و قوانینِ رایج در برخی ملل ، یعنی آنچه از دیر باز از سویِ مردان وضع می گردیده است می باشد.
2- نقش جنسیّت در دستگاهِ آفرینش از نظرِ من.
طبیعت به روشنی وظایفِ انسان ها را بنابر جنسیّتِ آنان معرفی نموده و تکلیفِ هر یک را به نسبتِ قابلیّت هایِ ظاهری و باطنی شان برشمرده است و مسلماً قرار گرفتن در مسیرِ تعیین شده می تواند آرامش و آسایش و امنیتِ و رشد و شکوفایی و بالندگی را برایِ نوعِ بشر با دو جنسِ مکمّلِ در کنارِ هم رقم زند.
البتّه این انتخابِ انسان است که می تواند تشخیص دهد بر همین اساس قدم بردارد و یا به شکلی دیگر زندگی کرده و رویه متفاوت و یا متقابلی را برایِ خود برگزیند.
بی شک خارج شدن از اصولِ طبیعی ، یعنی آنچه مطابق با خط و مشیِ تعیین شده برایِ زندگی اجتماعی بر رویِ زمین با در نظر گرفتنِ همه جوانبِ وجودیِ اجزاء می باشد همواره مشکلاتی را برایِ فرد و نیز جوامعی که دچارِ چنین معضلاتی می گردند به همراه می آورد.
مشخص شدنِ وظایفِ طبیعی به معنایِ این است که هر جنس از کالبدِ انسانی می بایست محوریّتِ اصلیِ زندگی خود را بر اساسِ این اولویّت و هدفِ غائیش را برآوردنِ این خط و مشی بداند و هر چیز دیگر را ابزاری برایِ انجامِ هر چه بهترِ مسئولیّت و مشیّتش قرار دهد.
هر انسان می تواند در کنارِ انجامِ وظایفِ اصلیش و رسیدگیِ کاملِ به مسئولیّت هایِ مهمش علایق و سلایقِ شخصیش را شناخته و در راستایشان گام برداشته و در هر زمینه از استعدادهایِ ذاتیش رشد و درجاتِ بالا را از آنِ خود و سطوحِ عالی را طی نماید.
مهم این است انسان مراقب باشد هیچ عاملی باعث نگردد او از انجامِ امورِ اصلی و اولویّتِ زندگیش دور و به کارهایی بپردازد که در درجاتِ پایین تری از هدفِ واقعی قرار دارند و در معنا ابزاریند برایِ نیل به مقصودی بسیار شایسته و آنچه یقیناً ارزشمندتر و بزرگ تر از رسیدگی به خواسته هایِ شخصی است.
ساختارِ فیزیکیِ مرد با اتکا به تحلیل هایِ علمی و منطقی به صورتی طراحی و سازماندهی گشته است که قدرتِ فیزیکیِ بیشتر و وضعیّتِ جسمی و روحی و روانیِ سخت تری نسبت به زن ، شاملِ آفرینشِ او شده و برایِ انجامِ کارهایِ مشکل و درگیری هایِ طاقت فرسا ، یعنی آنچه زن در برابرش آسیب پذیرتر و شکننده تر است ، آمادگیِ بیشتری دارد.
جنسِ مذکر اینگونه می تواند با قرار گرفتن در کنارِ یک زن پازل هایِ گمشده او را کامل و در کنارِ هم موجودیّتی کاراتر و سازنده تر را بیافرینند که دست آوردهایِ چشمگیر و شایسته و ارزشمندی را برایِ خود و محیطِ زیست و همنوعانِ دیگرشان رقم زنند.
زن به شکلی چشمگیر لطیف و ظریف و بااحساس تر از مرد آفریده شده است و عمدتاً می بایست برایِ تربیتِ نسلِ بشری آماده و مهیّا شده باشد و نیز اهدایِ آنچه را که مرد از آن محروم بوده(یعنی لطافت و ظرافت.) و از این طریق نیازهایِ روانی و کمبودها و ضعف هایِ او را برآورده و انگیزه ، نیرو و امیدش را افزایش دهد و شهامتِ بیشتری را برایِ انجامِ کارهایی جهتِ بالابردنِ سطحِ رفاهی و امنیّتیِ زندگیِ مشترک پیدا کند.
اینگونه است که مرد و زن به عنوان دو جنس ناقص می توانند یکدیگر را کامل کرده و مکمّلِ هم باشند ، یعنی هر یک آنچه دیگری ندارد را در اختیارِ هم قرار داده و در مسیری سمتِ پیشرفت هایِ همه جانبه در ارکانِ زندگی (دنیا ، معنا ، معاشرت) با همراهی و همدلی و همکاری به یک نسبت شریک گردند.
اعتقادِ بنده این است اگر هر یک از این دو جنسیّت متمایل باشند خارج از وظایفِ اصلیِ خود عمل نمایند کاملاً مختارند امّا نباید دو رویه متفاوت را با هم اتخاذ کنند و هم بخواهند بنابر کشش هایِ ذاتی و واقعیِ خود عمل کنند و هم به خواسته هایِ نفسانی و زیاده خواهانه شان جامه عمل بپوشانند و اینگونه باعثِ اخلال در روندِ طبیعیِ نظامِ آفرینش گردند و جامعه بشری و نسلِ انسانی را دچارِ بهران هایِ عدیده عاطفی و فرهنگی و اخلاقی سازند.
یقیناً سیاست گذاری هایِ یک جامعه می تواند به وسیله ی تدوینِ قوانینِ درست و منطقی و کارآمد حمایت هایِ لازم را از اعضاءِ جامعه اش به عمل آورد و با تأمینِ امنیّت هایِ روانی برایِ افرادِ یک ملّت آنان را به سمتِ بهزیستی و نیل به همزیستیِ مسالمت آمیز در کنارِ هم بر پایه عشق بدونِ دغدقه هایِ بازدارنده ، سویِ رشد و پویایی هدایت نماید.
پایان


0