شعرناب

اتوبوس و یک اتفاق


اتوبوس و یک اتفاق
برای کاری، تصمیم گرفته بودم سوار اتوبوس داخلی شهری بشوم
پس بناچار در ایستگاه اتوبوس منتظر نشستم، تا اتوبوس بیاید
وقتی اتوبوس آمد، دو نفر از ما منتظران در ایستگاه، سوار اتوبوس شدیم
چون بقیه، منتظر اتوبوس یا اتوبوس های دیگری بودند
هر دوی ما از در ِ جلو سوار اتوبوس شدیم
اتوبوس با اینکه بیش از سی صندلی برای نشستن داشت، اما فقط پنج نفر در آن نشسته بودند
وقتی وارد اتوبوس شدم، دیدم یک فرد گنده-هیکل- با شکمی افتاده و ران هایی به قطر چهل تا پنجاه سانتی متر، در صندلی اول که یک صندلی دونفره بود، نشسته است
خب طبیعی هم بود که روی صندلی دونفره بنشیند
چون یک نفر ِ دونفره بود. یعنی هرچند بطور حقیقی یک نفر بود اما بیش از دو یا سه نفر، فضا و جا را اشغال می کرد
القصه:
فردی که همراه من سوار شده بود، مردی بود با قد کوتاه و استخوانی که حداکثر چهل کیلو وزن و احتمالن بالای هفتاد سال سن داشت.
این فرد ترک بود و از کشور ترکیه، برای امرار و معاش و کار کردن، وارد آلمان شده بود و بعد از چند دهه کار، دوران بازنشستگی اش را می گذراند
من که وارد اتوبوس شدم، در ردیف سوم، روی یک صندلی نشستم
نفر دوم که همین پیرمرد استخوانی و قد کوتاه بود، وارد شد
او به جای اینکه روی یکی از این صندلی های خالی که بیش از سی صندلی بود، بنشیند، به مرد تنومند که بیش از صد و پنجاه کیلو وزن داشت، امر کرد که خودش را کمی جمع کند تا کنار او بنشیند
مرد تنومند، نگاهی در چشم مرد استخوانی ِ قد کوتاه انداخت و اشاره کرد که برود روی صندلی های خالی بنشیند
اما مرد قد کوتاه و استخوانی، گفت:
نه می خواهم اینجا بنشینم
مرد تنومند، سرش را تکانی داد و دوباره اشاره کرد که صندلی های زیادی خالی است و می تواند روی یکی از آن صندلی های خالی بنشیند
پیرمرد قد کوتاه، کوتاه نمی آمد و عمد داشت در کنار مرد تنومند بنشیند
در این هنگام، مرد تنومند، با انگشت اشاره اش برای اینکه پیرمرد قدکوتاه را ناز دهد، به سینه اش زد و گفت برود روی آن صندلی های خالی بنشیند
تعادل پیرمرد قدکوتاه با اصابت انگشت اشاره ی مرد تنومند به سینه اش، بهم می خورد و کف اتوبوس افتد
پیرمرد قد کوتاه به شدت عصبی می شود و از جایش بر می خیزد و فورن، کتش را مثل جاهل های دعوا گیر، در می آورد و به سوی مرد تنومند حمله می کند و می خواهد با مشت به صورت مرد تنومند بزند
مرد تنومند در حالی که خونسردانه روی صندلی دونفره نشسته بود، مشت ِ پیرمرد قد کوتاه را در هوا می گیرد و با فشاری که به مشت کوچک او می دهد، داد و شیون و فغان پیرمرد قدکوتاه را بلند می کند
در این هنگام که راننده از آینه اتوبوس، ماجرای خنده دار این دو نفر را تماشا می کرد، فورن در گوشه ای از خیابان ترمز می زند و اتوبوس را خاموش می کند و به سمت این دو می آید
به پیرمرد قدکوتاه می گوید، مرد محترم
این همه صندلی خالی در اتوبوس است
و این مرد هم اشاره به مرد تنومند، به دلیل ازدیاد وزنش، نمی تواند روی صندلی تک نفره بنشیتد
خرد و عقل و شعور و انصاف و انسانیت، حکم می کند، مدارا را در این شرایط رعایت کنیم
نه اینکه دنبال اختلاف بگردیم و با هم دعوا کنیم
بعد از پیرمرد قدکوتاه خواست که برود روی یکی از صندلی های خالی بنشیند
وگرنه باید از اتوبوس پیاده شود
حال نظر شما- خوانندگان- در مورد این متن و حق را به کدام یک از طرفین دعوا می دهید؟
احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )


0