شعرناب

روزگاری نه چندان دور

سلام و عرض ادب
چند روز پیش رفتم مترو ودر واگن بانوان سوار شدم ؛ دیدم خانمی آراسته با چند کتاب خارجی سوار شدو با خیال راحت با صدای بلند تبلیغ کتاب های خارجی و دیگری با فروشنده ها اجناس چینی؛ ساده بگویم کسی جنس ایرانی در دست نداشت. ولی راه روی قطار پر ز فروشنده بود. شانه ی خمیده ی پیرمردی که فال حافظ میفروخت دیدم که متاسفانه کسی از این پیرمرد خرید نمی کرد؛ پیر مرد اسیر بیگانه بود و درمانده ی نان خانه دغدغه اش این بود آیا کسی با دیدن این همه اجناس خارجی وقت می کندنگاهی به فال حافظ من بیندازد. اما نا امید پس از گذر چند ایستگاه پیاده شد.
راستی ما از چه زمانی بیگانه پرست شدیم مردم ما چرا انقدر سنگ دل شدند؟؟؟؟؟


0