شعرناب

حال تلخ من

همه راحت میگویند تلخ نباش و سیاه ننویس .. من مدتهاست فقط چایی ام را شیرین میخورم .. وقتی به روزگارم فکر میکند می بینم دیروزم مفت نمی ارزد ، امروز با رنج میگذرد و اندوه سرمای فردا به قلب و قلمم با هم نیش میزند .. این زندگی فقط لنگ میزند .. کاش با پای دیگران راه میرفتم .. اکنون خسته نبودم و شاید بجای نوشتن درددل با پول دیگران راحت نشسته بودم و از آزادی لاف ها میزدم و کلی حرف قشنگ تعارف میکردم .. روزگار داشتن است .. دستات که خالی میشه همه ازت فاصله میگیرند .. انگار میترسند از ضرر تو چیزی به ایشان برسد .. انسانیت امروز در لابه لای شعارها دهان به دهان میچرخد و در بازار مکاره مردمان هزاررنگ همچون نرخ دلار بالا و پایین میرود .. وقتی به روزهای سخت خودم فکر میکنم می بینم هر جا از نداشتین پشتیبان و خالی بودن دست و اطرافم دردهایم را در نوشته هایم داد زدم آدمهای توکل کلی حرف قشنگ و آیه زیبا برایم ردیف کردند و با انگشت آسمان را نشان دادند و از اهمیت صبر حدیث ها گفتند اما وقتیکه خودشان را به انسانیت فراخواندم به زمین و زمان تاختند و مرا بخدا سپردند و من تلخ فهمیدم از کسانی که خدایشان را هنوز نشناخته اند نمیشود انتظار انسانیت داشت .. این باور غلط را از کودکی یادمان دادند که هرجا برایمان مشکلی پیش آمد ساده و راحت با گفتن چند جمله و شعار آسمانی مسئولیتش را از گردن خودمان باز می کنیم و بدبیاری ها و شکست ها را تقدیر و حکمت خدا می بینیم .. انگار خودمان در این دنیا هیچ نقشی نداریم .. اگر روزگاری آزادی واژه ای بود که عده ای را رند میکرد و دیگران را روانه بند و گاه هم مرگ ، اکنون انسانیت تک کلمه ای ست که با حذفش از قلب آدمها به مرور زمان درخت آزادی را هم با تبر از ریشه میزند .. من هم دوست دارم الفبای شادی و امید را به همه هدیه بدم اما روزگار تلخ ادبیات تلخ میخواهد .. کاش این روزهای سخت یکنفر نیز حال تلخ مرا بپرسد تا هر لحظه دست به دامن سیاهی قلمم نشوم ..
از دفتر : روزهای سیاه و سفید روزگارمن
نوشته : عبدالله خسروی ( پسرزاگرس)


0