شعرناب

ای کاش

امشب تمام وجودم درد میکند،سلفی هایمان را که نگاه میکنم،خنده هایش را که میبینم ته دلم خالی میشود.
لبخندهایش عجیب دل انگیزند،چشمهای درشتش حس خودمانی بودنش را بیشتر القا میکند،اصلا فکر میکنی واقعا دارد نگاهت میکند،از اینکه باید نبودنش را بپذیرم دارم دیوانه میشوم.ای کاش همه ی این ها فقط خواب بود،کابوس بود،زشت ترین کابوس جهان.
حداقل برای من.برای من که اگر تا امروز واژه ی تنهایی را یدک میکشیدم،از امروز واقعا تنهایی را روی دوش هایم حس میکنم.
ماچ کردن هایش،قربان صدقه رفتنش،بذله گویی هایش همه و همه اش؛اصلا همه چیزش به خاطرات پیوسته.
+یعنی میشود شوخی باشد؟
+ای کاش شوخی بود
دیوانه شده ام،دارم با خودم حرف میزنم.ولی اگر...
[ببخشید یک لحظه بغض کردم]
ولی اگر...
اَه
ولی اگر راستی راستی شوخی بود،چقدر شوخی زشتی بود.از همین ها که آدم اصلا خوشش نمی آید.
اما ای کاش از همین شوخی ها بود.ولی حیف که نیست.
گالری موبایلم پر است از عکس هایش،ببخشید؛عکس هایمان.سلفی های دونفره.از همان ها که سرهامان را به هم میچسباندیم و میخندیدم و میگفتیم چیززززززز یا کپچرررررررر!!
اولین سلفی که باهم گرفتیم را یادم است،گفتم بیا باهم سلفی بگیریم،لبخند زد،گفت سفلی! دیگر چیست؟
گفتم سفلی نه،سلفی.
-همان
+یک نوع عکس است؛لبخندددد
-صبر کن عزیز جان،موهایم بیرون است
+عیبی ندارد،خوشکل خانم،اصلا شما باموهای بیرون خوشکل تری
موهای حنا زده اش را به یاد می آورم،لعنتی اشکم را باز در می آورد.
+میشود خواهش کنم بغض نکنی؟
+چشم
+ممنونم
موهایش را آرام برد زیر روسری سفیدش ادامه داد؛روز قیامت از همین موها آویزانم میکنند.
+مگر من مرده ام که شما را آویزان کنند،همه ی آن عرشی را که بخواهد شما را آویزان کند،به آتش میکشم.
-کفر نگو
+چشم
-عکست را بگیر
+چیززز_چیلیک!!!
ای کاش این خاطرات رهایم کنند،ای کاش چشم های درشتش از جلوی چشمانم برود آن ور.
هرچه به این حسین لعنتی گفتم من دل ندارم بیایم جلوی خاک.گفت:مگر میشود نیایی؟
آه خدا!
به پهلو خوابانده بودندش،داشتند رویش خاک میریختند.
منتظر بودم،هرلحظه مثل این فیلم ها یکهو از جایش بلند شود.حالمان خوب شود،بخندیدم.تیتراژ پخش شود.
اما...
+زود باش زود باش زود باش،دارند رویت خاک میریزند.خواهش میکنم.بلند شو.
با بیل خاک ها را صاف کردند و او همان زیر ماند.
رفتم جلو گفتم آقا میشود یک دقیقه خاک نریزی؟
+آقا
+آقا خواهش میکنم
گوش نکرد،به کارش ادامه داد.
+هوی با تو ام ...کش! میگویم خاک نریز عوضی!
گفتند نوه اش را ببرید حالش خوب نیست
شانه ام را گرفتند بردند آن ور
گفتم ولم کنید ..ـخـ..سگا!
ولم نکردند.
ظهر به سینا گفتم باید منطقی برخورد کنم،اما مگر میشود؟
ای لعنت به این روز ها.
خاک ریختند خاک ریختند خاک ریختند.فاتحه خواندند.فاتحه خواندند.شکستم شکستم.بریدم.افتادم.
گریه کردم.محمد شانه ام را گرفت،گفت گریه نکن عموجان! باز باخودش گفت چقدر سخت است.
معلوم نبود با خودش چند چند است.
نشنیده گرفتم بلند تر گریه کردم.بلند تر.بلند تر،بازهم بلند تر.
ای کاش همه اش کابوس بود
ای کاش
ای کاش...
ای کاش
الف.خیلی تنها//


0