شعرناب

چــــــهار راهــــــ

هیچ چیزم شبیه کودکانِ کار نیست ....
نه سیاستشان را دارم...
و نه می توانم چشم های پر محبتت را لحظه ای به اسم خود کنم !
ولی با تمام این ها....
سال هاست سر چهار راه پیراهنت بساط کرده ام
و تـــــو....
هر روز با یک پیرهن چهارخانه ، بی تفاوت از کنار گُل های دامن من رد می شوی ...
هیچ چیزم شبیه کودکانِ کار نیست ....
مثلا همین امروز که مطابق همیشه دخترک ها سر چهارراه جلویت را گرفته بودند و تو ازشان گل خریدی....
منِ بی عـــرضه فقط گل های دامنم را با اشک شستم و دوباره عطر زدم لای گلبرگ های غم زده شان ...
فــــردا هم روزیست .... !!!
شــــاید همین فردا.... خودم جلویت را گرفتم و به اندازه ی خریدنِ یک گل .... ســــیر تماشایت کردم !
نمی دانم ....
نمی دانم....
فقط خدا کند معشوقه ی این روز هایـــت فـــــردا هم گُل دوست داشته باشد ....


0