شعرناب

خاطره‌ای از بیست و هشتم اسفند نود و سه

وقتی روزهای سخت زندگیم را پشت سر می گذارم چیزی نمینویسم، چون متاسفانه یا خوشبختانه هرگاه به نوشته های فکر می کنم
افکارم در هنگام نوشتن هم بیادم می آید. بین سالهای ۹۳ تا ۹۵ هرگز ننوشتم تا از روزهای سختم برای خودم یادگاری نسازم، روزهای سختی بود که سعی می کردم با مطالعه راحت تر پشت سر بگذارمشان. در روزهای پایان سال کهادارات تعطیل بود گاهی برای خواندن کتاب به پارک میرفتم. چند بار پیرمردی را دیدم که گوشه پارک برای خودش آلونکی ساخته بود و آنجا زندگی میکرد. بلاخره یک روز جلو آمد و در مورد کتابی که میخواندم به شروع به صحبت کرد.انسان بسیار فهیم و روشنی بود،بسیار کتاب خوانده بود و اطلاعات در خور توجه ای داشت،حدود دو سه ساعت سیگار کشیدیم و صحبت کردیم. هنگامی که قصد منزل کردم با توجه به نزدیک شدن عید شعری برایم خواند و من بسیار لذت بردم، لذتم را که دید اصرار کرد یادداشتش کنم، گفتم یادم میماند . . .فکر کرد خودکار ندارم از الونکش خودکار اورد، گفتم یادم میماند، فکر کرد از سر باز میکنم یا هر چیز دیگر،
به او گفتم یادم میماند،
یادم ماندکه مصمم شدم و تا سال نود و پنج ننوشتم، یادم ماند و چند بار دیگری که آن آقای محترم را دیدم، یادش انداختم که یادم مانده.
یادش که می افتم، افکار آن روز که کتاب خواندن هم متوقفشان نمیکرداز جلوی چشمم میگذرن ولی ارزشش راداشت.
دو بیتاول شعری از منوچهر آتشی
با توجه به نزدیک شدن به فصل بهار تقدیم میکنم خدمت شما
آيد بهار و پيرهن بيشه نو شود
نو تر برآورد گل، اگر ريشه نو شود
زيباست روي كاكل سبزت كلاله نور
زيباتر آن كه در سرت، انديشه نو شود
بهترین آرزوهایم رو پیشکش سال نود و هفت شما میکنم و امیدوارم روزهایی بسیاربسیار شاد، لبریز از لذت، سرشار از موفقیت ، همراه با موقعیت های ناب و لبالب از آرامشیکه هیچ گاه تجربه نکردید رااز سال نود و هفت، هر روز تجربه کنید.
پیشاپیش نوروز نودهفت بر شما و همراهان شما خجسته باد و پیروز باد.
درودها بر شما


0