شعرناب

نامه ای به آبادی از میدان آزادی


نامه ای به آبادی از میدان آزادی
چند وقتی است که میخواهم برایتان
نامه ای بنویسم ولی اوستا احمد مرشد
سحرگاه به گرفتن وحی می رود
و تا نیمه های شب نمی آید
و آقا حیدرهم به کار قبلی اش که
تزکیه مضاعف نفس است
اشتغال دارد
و خودم هم بخاطر فرهنگ نژادپرستی
سواد کمی دارم
و از بد حادثه به اینجا به پناه آمده ام
نمی خواستم بگویم که ناراحت شوید ولی
انگشتان تاولم دیروز
در دستگاه سی ان سی متمولین ملیت
پرس شده است و توانایی نوشتن ندارم
و اما
هنوز طعم گس عید پارسال تمام نشده
که زمانه دوباره به آنها
چرک نوروزی دیگری را تزریق می کند .
توکل ، توسل ، و تدبر را پیشه کنید
توضیح واضحات دیگر بس است
باید بدانید که اینجا کرانه های تکلم
لال شده اند .
بستر سبزینه خشکیده است
آلاله ها و سوسنها مدلینگ شده اند
و نسترنها به عیارانی بدل شده اند
که تاریخ را عوض می کنند .
ببخشید آنقدر فکرم درگیر است که
سلام و احوالپرسی را فراموش کردم
سلام به همه شما
آرزوی اینکه یکبار دیگر
از دست پدر بزرگ خانواده
اسکناس عیدی آغشته به کلام وحی را بگیرم
در دلم سنگینی می کند .
دلم برای سماور و استکانهای
لب طلایی مادربزرگ
تنگ شده است .
مراقب شمعدانی ها باشید
خیلی برای سیبهای سرخ باغ همسایه
دلم لک زده است .
نمی دانم شما باغچه ی قبل از خشکسالی را
که انبوه گلهای یخ رنگارنگ
در آن بود و اکنون گرفتار
خس و خاشاک است را
بیاد دارید یا نه ؟
همان باغچه ای را می گویم که در کنارش
درخت مو بود
دقیقا همانجا بود که سالها پیش پوپک
گلهای شمعدانی را برای مادرش می چید .
قدر خودتان را بدانید
اینجا شاید رنگارنگ باشد
ولی خروس رنگارنگ
خوشخوان متبرک اذان ندارد
که در هر سحر خفتگان را بیدار کند .
اینجا شربت ریواس با افزودنیهای زیاد
مردم را به امراض لاعلاج مبتلا می کند .
قدر ریواسهای وحشی
اصالت پهنه ی هوشیاری را
که در سینه ی کوه تجلی می رویند را بدانید .
نمی خواهم شما را ناراحت کنم
ولی شاید نتوانم تا بعد از سیزده بیایم
سیزده بدر را به کوهپایه های اندیشه بروید
و به یاد من آبگوشت بزباش
با چاشنی پونه و نرگس و ریحان فراهم کنید .
خیلی دوست داشتم در زمان
حول حالنا الی احسن الحال
در کنار شما می بودم
و پرهای معطر گل محمدی را
از لابلای اوراق قرآن موروثی
به شما عیدی بدهم
و کمی در خلوت خودم
به تورق آئینه بپردازم
ولی اربابان یغما
برگه ی استراحت پزشکی ام را
پاره کردند چه رسد به برگه ی مرخصی ام .
بعضی از شبها از فکر شما
خوابم نمی برد
و درانتهای نشخوار افکارم
بغض راه گلویم را می بندد .
من بیشتر شبها در حاشیه میدان آزادی می خوابم
و شمد امیدواری را بر روی خودم می اندازم .
قبل از همه عید خوبی را برایتان آرزو دارم
برایم دعا کنید که بد جوری محتاجم
دستانتان را از راه دور میبوسم
کوچک شما
عبدالله
باقر رمزی باصر


0