شعرناب

ای وای...

✍ پسرکی قالب پنیری دزدید
به سمت کوچه ای که تهش ناپیدا بود دوان دوان دوید
در ته کوچه
پسرک یک دختر زیبا را
تنها دید
پسرک به دختر زيبا
ابراز عشق کرد و گفت:
عجقم، من بی تو ميميرم
دختر گفت:
ای وای دهنت سرویس است!
چون من پدرم را پشت سرت میبینم!
ذهن پسرک پُر از سؤال بود
که چرا از بخت او
پدر دختر زیبای کوچه ی بن بست، همان بقال بود
بقال پسرک را با خود بُرد...
بعد پسرک یک شبه شد کوه درد
از عشق دختر بقال هم شد دلسرد
شنیدم که دگر پسرک تا مُرد
هیچگاه پنیر نخورد!
و به هیچکس نگفت که
پدر عشق اول او را تا کجاها بُرد!!!
👤 #محمود_جامه_بزرگ ✍
📚 از مجموعه ی #همقطار


0