لیلی نه کر بود ونه لال!!خوش بود ازعشق سخن گفتن ..... بهتراست بوی عطرعشق رااحساس کنین💕 هنگامی که لیلی ومجنون ده ساله بودند روزی مجنون درمکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود . استاد سوالی را از لیلی پرسید ٬ لیلی جوابی نداد ٬ مجنون از پشت سر آهسته جواب را درگوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت ٬ استاد دوباره سوال خودرا پرسید وباز مجنون درگوش لیلی ٬ وباز لیلی هیچ نگفت وبعداز بار سوم استاد لیلی را خواند وچوب را برپای لیلی بست واورا فلک کرد لیلی گریه نکرد وهیچ نگفت . بعد از کلاس ٬ لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم برمی داشت که مجنون عصبانی دستش را بربازوی لیلی زد وگفت : دیوانه ٬ مگر کر بودی که آنچه را بتو گفتم نشنیدی ویا لال به استاد نگفتی . لیلی اشگش درآمد ودویدو رفت .. استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت وگوش مجنون را کشید وگفت : لیلی نه کر بود ونه لال ٬ از عشق شنیدن دوباره صدای تو ٬ فلک را تحمل کرد ودم بر نیاورد . اما از ضربه آهسته دست تو اشگش درآمد ٬ من اگر اورا به فلک بستم استادش بودم وحق تنبیه اورا داشتم اما تو عشق او بودی وهیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی . مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی ...... منبع نت
|