شعرناب

راه

این روزها زیاد می‌خوانیم و می‌شنویم؛ اوّل در شبکه‌های اینترنتی و بعد در گفتار مردم که از هر راهی بروی، می‌رسی. راه، مهم نیست و رسیدن، مهّم است. این را قبول دارم که رسیدن، مهّم لست؛ امّا مگر هر راهی به رسیدن می‌رسد؟ و معلوم است که منظور از رسیدن، رسیدن به بی‌راهه نیست؛ بلکه رسیدن به مقصدی‌ست که باید رسید. می‌گویند: به راه نگاه نکن. اگر به مهربانی، به بخشش، به شادمانی و به این‌گونه مقصدهای انسانی رسیدی، بدان که درست رفته‌ای و فرقی نمی‌کند از چه راهی رفته باشی. روشن‌تر بگویم: می‌گویند: فرقی نمی‌کند که چه دین و مذهبی داری یا نداری. این حرف‌ها تا حدّی درست است؛ امّا آن قسمتِ نادرستش خیلی خطرناک است. برای آنهایی که می‌خواهند راه درست را پیدا کنند، خیلی خطرناک است و شاید به بی‌راهه هدایتشان کند. حرف آنها درست است به این خاطر که فطرت انسانی، درستکار است؛ ولی اشتباه است به این دلیل که فطرت انسانی گاهی در تشخیص خوب و بد می‌ماند.
فطرت انسانی با وجدان انسان، ارتباط تنگاتنگی دارد واگر به زاویه‌های مختلفِ دید و نامگذاری‌های موقعیّتی توجّهی نکنیم، به گمانم می‌توان فطرت انسانی را همان احساس پاک انسانی و یا همان وجدان نامید.
فطرت، پاک است؛ امّا استدلال‌کننده نیست. فطرت به شرطی که آلوده به نیرنگ نشده و کارایی‌اش را از دست نداده باشد، پاک است، مثل کودکی که هنوز دروغ گفتن را یاد نگرفته؛ ولی با همه‌ی پاکی‌اش هنوز انسان نارسی‌ست و نمی‌تواند تنها با همین پاکی ذاتی به رسیدن برسد. عقل کاملی باید باشد همراهش. شاید بپرسید: پس باز هم حرف دیگرانی که شما قبول‌شان ندارید، درست است؛ چون اگر فطرت پاک و عقل کامل در کنار هم باشند، تا رسیدن، راهی نیست. می‌گویم: عقل، استدلال‌کننده‌ی خوبی‌ست و در کنار فطرت، امیدش هست که به خوشبختی نزدیک شود و امیدش هست که از کوه بلند خوشبختی، بالا رود و به جایی هم برسد؛ امّا هرگز به قلّه نخواهد رسید و شاید حتّی اوجش تا ابتدای کوهپایه باشد و شاید حتّی ناخواسته از همان ارتفاع پایین هم سقوط کند؛ چرا که عقل انسانی، کامل نیست. اگر کامل بود، با گذشت زمان، خیلی از یافته‌های عقل بشری در زمان‌های گذشته، بی‌اعتبار نمی‌شد و نظریّه‌های محکم‌تری نمی‌آمد. عقل بشری، عرصه‌ی آزمون و خطاست. شاید بشود جمله را کامل‌ترش کرد که: عقل بشری، عرصه‌ی دائمی آزمون و خطاست. اگر غیر از این بود، لزومی نبود که خداوند خردمند خردگستر، دین آسمانی را از طریق پیامبرانش بیاورد. خدا را به حکیم بودن و حکمت مطلق، قبول دارید؟
اگر قبول ندارید، نقصان عقل بشری را درمان کنید که نمی‌توانید؛ چون شما جزیی از همان کل هستید و اگر آن کلّیّت ناقص باشد، جزیی از آن که به آن احاطه‌ای ندارد و طبیعتاً خودش پُر از نقصان است، آنقدر کامل نیست که بتواند نقص کلِّ مشرف بر خودش را چاره کند. اگر خدا را قبول داشته باشید، راحت‌ترید. منطقی‌تر است. در این صورت می‌پرسم: اگر مجموعه‌ی فطرت و عقل، همه‌ی مقدمّات خوشبختی واقعی را برای انسان فراهم می‌کرد، چرا خداوند حکیم، آن همه پیامبر فرستاد و پیامبرانش آن همه زحمت کشیدند و آن همه رنج برای اصلاح انسان‌ها؟ شاید پاسخ دهید: دین آسمانی و پیامبران فقط برای تذکّر بوده‌اند. شاید جواب درستی باشد به ویژه این که اگر شما مسیحی، زردتشتی، یهودی و یا پیرو آیینی غیر از اسلام باشید، بحث ما همین جا تمام می‌شود و حرف دیگری برای گفتن نمی‌بینم جز این‌که شما جوابی به سؤال من نداده‌اید که: «با عقل ناقص انسانی چطور می‌توان به خوشبختی کامل رسید؟ آیا با دین شما؟» هر کدام از این نسخه‌های دینی، تاریخ انقضایش مدّت‌ها پیش فرا رسیده است و نمی‌تواند برای زندگی، راه امنی باشد؛ البته خوبی هایی هم هنوز در آنها هست؛ با این حال، هیچیک از آنها نمی‌تواند برای زندگی، راه امنی یا دست کم، راه کاملی باشد. دلایلش هم فراوان است. خودتان هم حتماً می‌دانید و اگر تا به حال درباره‌اش تفکّر نکرده‌اید، حالا بیاندیشید و ببینید که این نسخه‌های دینی با همه‌ی جنبه‌های مثبتی که ممکن است داشته باشند، در عرصه‌های فردی و به ویژه اجتماعی، خیلی کم می‌آورند و در نتیجه، پای خودشان را از بیش‌تر عرصه‌های زندگی جمع می‌کنند؛ امّا اگر مسلمان باشید و به اسلام، به عنوان آخرین نسخه‌ی دینی فرستاده شده از آسمان، ایمان داشته باشید، جنبه‌ی دیگر مسأله می‌ماند. این‌که در اسلام و در شکل کلّی و معمولاً بدون پرداختن به جزییات، در کتاب مقدّس قرآن، احکام مهمّی داریم؛ پس علاوه بر تکرار سؤال قبلی می‌پرسم: «تکلیف احکام اسلامی و به ویژه احکام خاصّ ذکر شده یعنی به‌طور خاصّ و مشخّص ذکر شده در قرآن چه می‌شود؟!» فطرت هست. عقل هست. حکم الهی هم باید باشد. من این سخن را قبول ندارم که راه، مهم نیست و از هر راهی که بروی، می‌رسی. از کجا معلوم که برسی؟ و اگر هم برسی، از کجا معلوم که راه دور و دشواری را به قیمت فرسایش زمان و جسم و جان نپیموده باشی؟ من مسلمان‌ام. راهم معلوم است. اگر به خوشبختی نرسم، مشکل از راهم نیست. مشکل از راه نیافتادن من است. مشکلم از در جا زدن‌هاست. راه باید مطمئنّ و میانبر باشد. راه، مهّم است و رسیدن، مهم‌تر؛ امّا بدان که بدون راه نمی‌توان رسید. راه من معلوم است. راه شما چطور؟


0