ادبیات در خیابان(2) مسیری که میروم پر است از تاکسی و راننده تاکسی. راننده تاکسیهایی که اگر در ظاهر متفاوتند ،در باطن وکیفیت انگار سر و ته یک کرباسند. همگی مینالند از اقتصاد ،میگویند از سیاست ،گوش میسپارند به موسیقی شیشو هشت و غر میزنند به هر کس که در را محکم ببندد پشت سرش. راستی چرا هیچ راننده تاکسی ای!! بجای قیمت بنزین و دلار از ایهام در شعر حافظ حرف نمیزند؟؟!! چرا بجای سیاست از فلسفه شوپنهاور بحث نمیکند؟؟!! چرا به جای شیش و هشت ،موتزارت و شجریان گوش نمیدهد؟؟!! وچرا روی در و دیوار تاکسی اش نمینویسد: «از در در آمدی و من از خود به در شدم» «گویی ازین جهان به جهان دگر شدم» سعدی
|