شعرناب

یک پرده از هزاران

یک پرده از هزاران :
نمی دانم از کجا شروع کنم؟ بهتر است از هجدهم اسفند 1363 بنویسم. زمستان سختی بود، همه جا را برف پوشانده بود. در منطقه سردسیر آلواتان از مناطق کوهستانی کردستان، درگیر دو جبهه بودیم. در مرز با دشمن خارجی، و در داخل با گروه های ضد انقلاب، مبارزه در دو جبهه کار سختی بود.
ساعت ده صبح به پیرانشهر رسیدیم. در اثر بمباران، شهر خالی شده بود. مردم به بیرون شهر و روستاهای اطراف پناه برده بودند.
پادگان پیرانشهر، بخصوص آسایشگاه گردان تکاور بمباران شده بود. بیمارستان نظامی داخل پادگان در زیر زمین قرار داشت فعالیت می کرد.
هواپیماهای دشمن جولان می دادند و ایجاد رعب و وحشت می کردند. پدافند هوایی یکسره کار می کرد.
تعداد شهدا را سیصد نفر تخمین می زدند اما رادیو اخبار سراسری، تعداد شهدا را 150 نفر اعلام کرد.
فاصله پیرانشهر تا جلدیان، به خاطر شیرجه رفتن هواپیماهای دشمن، دهها بار ماشین متوقف شد. اطراف جاده هموار بود. مجبور شدیم داخل برف های کنار جاده سنگر بگیریم. لباس های مرخصی که تن کرده بودیم گل آلود و کثیف شده بود. به لباس اهمیت نمی دادیم فقط به فکر حفظ جان بودیم.
صبح زود زاغه مهمات پادگان جلدیان بمباران شده بود در آتش می سوخت. موشک ها و گلوله های سنگین، به هوا پرتاب و در اطراف و آسمان منفجر می شد. جهنمی به پا شده بود!.
هوا سرد بود. پرسنل پتو به خود پیچیده در اطراف پادگان شاهد سوختن زاغه مهمات بودند. مرا یاد فیلم های جنگ جهانی دوم می انداخت که ارتش آلمان شکست خورده بود و در جاده ها آواره بودند. از طرف نقده، جاده را بسته بودند تنها آمبولانس ها جهت حمل مجروحین اجازه تردد داشتند...


0