شعرناب

یک گیلاس شعر!(2)

سلام بر دوستان عزیز سایت ناب..
یک مثنوی پست مدرن از سید مهدی موسوی تقدیم حضورتان می کنم...
ببیند که چه زاویه ی زیبایی برای توصیف یک جشن تولد انتخاب کرده است....
ابرم! که توی هر نفسی گریه می‌کنم
شمعم! که روی کیک کسی گریه می‌کنم
موزیک، از بلندتر از هر بلندتر
زخمی به روی صورتم از پوزخندتر!
پیکی که به سلامتیِ مست می‌زنند
جمعیّتی که توی سرم دست می‌زنند
زهر است یا شراب؟! که محوِ پیاله‌ام
این کیک مال کیست و من چندساله‌ام؟!
.
از حرکت خودم به عقب فکر می‌کنم
با چشم‌های بسته به شب فکر می‌کنم
از آرزوی فوت شده بعد مکث‌ها
لبخند زورکیم به باران عکس‌ها
این کادوی کی است؟ که تویش سر من است!
یا این یکی: جنازه و خاکستر من است!
قلبم روبان زده وسطِ کادویی رها!
انگشت‌های له شده‌ام توی جعبه‌ها!
با خنده روی روح و رگم تیغ می‌کشند
شب‌گریه‌هام توی سرم جیغ می‌کشند
دیوانگی نشسته دقیقاً به جای من
چاقو نشسته در وسطِ دست‌های من
گیجم که ترس‌های خودم را چه می‌کنم
من پشت کیک و شمع در اینجا چه می‌کنم؟!
.
تنهایی‌ام شبیه کسی نیست جز خودم
افتاده توی «شام غریبان» تولّدم
در من کسی رها شده از شاخه مثل برگ
جشنی‌ست به مناسبتِ سالگردِ مرگ!
دردی‌ست در سرم، وسط شعر، در تنم
با قرص‌های مسخره‌ام حرف می‌زنم
تنهام مثل گریه‌ی در دُور افتخار
تنهام مثلِ در وسط میوه‌ها خیار!
تنهام مثل کارگری بعد اعتراض!
تنهام مثل گونه‌ی در حال انقراض
تنهام مثل عکس پدر توی کیف پول
مانند اعتقاد به یک دینِ بی رسول
تنهام مثل باد… رها از هرآنچه هست
تنهام مثل گریه‌ی فرمانده از شکست
در من جویده می‌شود از درد، ناخنم
به شمع‌های خستگی‌ام فوت می‌کنم
از روزهای این‌همه بد تا به کودکی
خاموش می‌شوند دقیقاً یکی یکی
پرتاب می‌شوم وسطِ زندگیِ گند
از گریه‌ام تمام جهان دست می‌زنند!
مبهوتم و تمام سرم، بوقِ ممتد است
جشن تولّد است ولی حال من بد است
من درکی از سیاه، میانِ سپیدی‌ام
من پوچی‌ام! عصاره‌ای از ناامیدی‌ام
من درکی از حقیقتِ جبرم در انتخاب
دیدم که روز خوب، دروغی‌ست در کتاب!
ابری که در میان عطش گریه می‌کند
شمعی که روی نعش خودش گریه می‌کند
بالا می‌آورم وسطِ جشن، روی میز
چیزی عوض نمی‌شود امسال… هیچ چیز…
سید مهدی موسوی


0