شعرناب

من اگر جای خورشید بودم این روزها غروب نمی کردم

یخ زدیم
چرا آفتاب طلوع نمیکند؟😢
چگونه میتوان زمستانِ درد
را سر کرد 💔
من اگر جای خورشید☀️ بودم
این روزها غروب نمیکردم...
خانه ها ویران
قلبها پریشان
روحها سرگردان💔😢
آفتاب
کمی از شب یاد بگیر
که سایه اش از سرمان کم نمی‌شود
بیا و هرگز نرو
تا غمهایمان آب شود...
سحر رحمتی
دوست عزیز کرمانشاهیم
#سر_پل_ذهاب
۲۵ آبان ۹۶ ساعت ۵ صبح...
دلنوشته ی جوابیه ی من...
و چه دردناک
لمس میکنم سرمای کنار ویرانه های آرزوهایتان خفتن را...
وقتی هوای سرد پاییز
تمام استخوانهایم را می‌لرزاند...
انگار ستونهای شهر قلبتان را به لرزه های سهمگین پیوند زده اند...
از جنگ به زلزله...😢
به تنفس خاک
به سیل...
خدایا
از این ستون به آن ستون در شهر بیستون هیچ فرجی نیست؟
گریستن و شعر گفتن من دردت را دوا نمی‌کند ولی من نمک گیر شده ام وقتی خاک پاک شهرهایت را قدم زدم...
رهایت نمیکنم
می‌فهمم تو مرزبان حریم آغوش سرزمینم بوده ای از جنگ تا جنگ...
اقلیم تو فقط غرب وطن نیست
بلکه قلبی ست که این روزها زخمی می‌تپد...
ماهها هم که بگذرد تنهایت نمیگذارم
قلب خسته ی عشق...💔
مهناز نصیرپور
۲۵ آبان نود و شش


0