شعرناب

اهمیّتِ برنامه ریزی : قسمت اوّل


انسان بی تردید از محیطِ به هم ریخته و ناهماهنگ و بی نظم و ترتیب و نیز آشفته بازار بیزار و منزجر است و هرگز نمی تواند حتّی در شرایطِ فوق العاده در چنین فضایی راحت و شادکام و بی دغدغه باشد و از رضایتمندی برخوردار گردد و در نخستین فرصت اگر امکانش باشد به سر و سامان دادن و روبه راه آوردن و مرتّب کردنِ آنجا مبادرت می ورزد.
درهم ریختگی ، بی نظمی ، شلختگی و عدمِ وجودِ انضباط و آراستگی به صورتِ خودکار تأثیرِ بد و منفی بر روحیّه یِ انسان می گذارد و کسالت و آزردگیِ خاطر و کدورت را در وجودش دامن می زند و انرژی و قابلیّت هایش را کاسته و هرز می دهد.
در نظر بگیرید شخصی برایِ کاری تحقیقی نیاز به منابعِ مکتوبِ اطّلاعاتی با موضوعاتِ گوناگون دارد و مواجه می شود با کتابخانه ای که هیچ ترتیب ، سازمان و فهرست بندیِ خاصّی ندارد و کتاب ها با عناوینِ متنوع در رشته هایِ مختلف به صورتِ درهم قرار گرفته و یا انباشته شده اند.
اوّلین حسّی که در چنین شرایطی به انسان دست می دهد اضطراب و دودلی و نیز بلاتکلیفی و عصبی شدن و کلافگی و سردرگمی و ناامیدی و سپس اگر از کارِ اصلی منصرف نشده باشد و بتواند خود را بازیابد و مجبور باشد وضعیّت را بپذیرد ، از دست دادنِ وقت ، انرژی و قابلیّت ها و میزانِ انگیزه اش جهتِ یافتنِ آنچه تصمیم دارد در راستایِ هدف بیابد و انجام دهد است.
از آنجا که هستی بر اساسِ نظم و ترتیب آفریده گردیده و نیز هدفمندی از شاخصه هایِ مهمِّ آن است و در پروسه ای برنامه ریزی شده اداره می گردد پس می توان نتیجه گرفت تمایل سویِ الگوهایِ طبیعی (نظم و ترتیب و هدفمندی.) به صورتِ غریزی در انسان یه عنوانِ جزءِ مهمّی از این کانون (انسان به عنوانِ جزء مهمی از کانونِ آفرینش در زمین.) نهادینه شده و خواسته یا ناخواسته سمتِ چنین روندی گرایش دارد ، مگر در شرایطی ویژه قرار داشته باشد.
اصول و قوانینِ بنیادیِ دستگاهِ آفرینش مجموعه قواعدی هستند که در کل و نیز در جزء جزءِ متعلّقاتش تعمیم می یابند و هیچ بخشی نمی تواند جدا و یا بر خلافِ چنین موازینی عمل نماید اگر بخواهند با آن هماهنگ بوده و اموراتِ خود را راحتر و به بهترین شکل رتق و فتق و مراتبِ رشد و بالندگی را بدونِ هیچ مشکل و رنج و محنت و ایجادِ زیان و آسیب و خسارتی جدّی و جبران ناپذیر طی نماید.
دستگاهِ آفرینش با برنامه ریزیِ مشخّص اداره می شود و جزء جزء آن در روندی اصولی و حساب شده به شکلِ خودکار سمتِ هدفی بزرگ یعنی فراهم ساختنِ محیطِ مناسبی برایِ زیستن حرکت می نمایند.
هر آنچه دارایِ هارمونی و یا برخوردار از سازمان یافتگیِ خاص باشد طوری که انسان بتواند منظور و هدفی روشن و برنامه ریزی شده را از لابه لایِ آن تشخیص دهد و خط و مشیش را تعیین کند می تواند موجبِ آرامش و خرسندی و رضایتِ او گردد.
انسان نیاز دارد تا بر اساسِ سازماندهیِ مشخّص و الگویی که اولویّت ها و نیازمندی هایِ او را دسته بندی می کند حرکتِ نماید تا هر چه بیشتر زندگیش بهینه گردد و با استرس و سردرگمی و اضطرابِ کمتری اموراتش را رتق و فتق نماید.
آدمی وقتی تکلیفِ خود را با زندگیش مشخّص می سازد و خط و مشیش را تعیین می نماید با خیالی آسوده تر به زیستن ادامه می دهد و ترس هایِ همیشگیِ ناشی از ارتکاب به سهل انگاری و نیز دچار شدن به فراموشی هایِ مداوم و نا تمام ماندنِ تکالیف و خدشه دار گشتنِ اموراتش کاهش می یابد.
بی تردید هر کسی در طولِ زندگی تدارک دهنده یِ مراسم هایِ کوچک و بزرگ و البتّه از دیدِ خود مهم بوده و به طورِ حتم تجربه نموده است خاطر جمعی و احساسِ خوبی را وقتی که پیشتر برنامه ریزیِ خود را طراحی و مدوّن و نیازمندی هایش را برایِ برپاییِ مراسم لیست نموده و براساسِ آن میهمانیش تدارک می بیند.
آدمی در درونِ خویش نیز چنین رویکردی دارد و ذهنی آشفته و پراکنده و سازمان نیافته و روندی بدونِ تکلیف و عاری از خط و سیر و برنامه ریزیِ مشخّص او را عصبی و عاصی و به مرور از خود خسته و همچنین از زندگی منزجرش می نماید.
هر انسان بی تردید تجربه نموده است روزهایی که کارهایِ کوچک و بزرگِ زیادی را برایِ انجام دادن در سر دارد امّا نمی داند از کجا شروع و ابتدا کدام یک را طبقِ اولویّت آغاز کند و به همین علّت سرشار از حالاتِ بد و استرس و اضطراب است و مدّت ها مردد و بی تکلیف می ماند و وقتش را در سردرگمی هدر می دهد.
انسان در چنین حالتی هیچگاه نمی تواند منظور و هدفِ اصلی را به نحوِ شایسته و قابلِ قبول کسب نماید و پس از این شاخه آن شاخه پریدن هایِ پی در پی خسته و عصبانی با انبوهی از کارهایِ نیمه کاره و یا بد انجام گرفته شده فعّالیّتش را به پایان می رساند.
سردرگمی و روشن نبودنِ تکلیف و مواضع و براورد نشدنِ امور و مقدّماتِ حرکت ، آدمی را مدّت هایِ زیادی در یک نقطه باقی می گذارد و از اجرایی شدنِ تصمیم ها جلوگیری به عمل می آورد و در واقع می تواند سدِّ محکمی گردد بر سرِ راهِ سفرِ او سویِ اهدافِ مدِّ نظر و مهمِ زندگی.
بشر بی گمان همواره تصمیماتِ متعدّد و متنوعی را برایِ پیشرفت در ارکانِ مختلفِ زندگی در سر می پروراند و نیز روندی معمول را هم به صورتِ مداوم جهتِ پیشبردِ اهدافِ جاریِ زیستن تعقیب و هر روزه اجراییش می کند.
خستگی ، کسالت ، کلافگی ، سردرگمی ، افسردگی ، ناامیدی و احساسِ پوچیِ پیدا و پنهانِ انسان ها و سرانجام عدمِ موفّقیّتِ مطلوب و رضایت بخشِ آنان در اکثرِ قاطعِ مواقع به دلیلِ نداشتنِ برنامه ریزیِ مشخّص و منطقی و عدمِ سازماندهیِ نیروهایِ بالقوّه یِ تحتِ اختیار و نیز مهیّا در کانونِ وجود و قابلِ دسترسی در پیرامون برایِ پرداختن به همه یِ کارهایِ لازم جهتِ پیشبردِ اهداف می باشد.
آدمی وقتی با تکلیفی روشن و برنامه ای مشخّص و حساب شده سمتِ کارهایِ خود می رود و برایش معلوم که کی و چگونه و به چه ترتیبی و در چه زمانبندی و با چه ابزارهایِ معیّنی امور را طبقِ اولویّت به انجام برساند هیچگاه دچارِ اضطرار و اضطراب و دستپاچگیِ مفرط و فلج کننده و تنش زا و غیرِ قابلِ کنترل نشده و در بیشتر مواقع اهدافش کم نقص و ایده آل محقّق می گردد.


0