شعرناب

روانشناسی درد در شعر نادر نادرپور

نادر نادر پو ر در سال 1308 در تهران متولد ، و در رشتة زبان و ادبيات فارسي فارغ التحصيل شد.
او به تمامي نمايندة شعر موج نو در حوزه رمانتيك است.
تصاوير زيبا،تركيبات بديع و زباني نرم از ويژگيها ي شعر اوست.
آثار شعري نادرپور به اين شرح است:
چشم ها و دست ها- دختر جام - شعر انگو ر- سرمة خورشيد- باگياه و سنگ نه، آتش- از آسمان و ريسمان- شام بازپسين- صبح دروغين-خون وخاكستر- زمين و زمان- و مجموعة اشعار
نادرپور به سال 1378 در لس آنجلس رخ در نقاب خاك كشيد.
بررسي روانشناسيك اشعار نادر پور بويژه غم غربت در اشعار پاياني عمر او از جذابيت خاصي برخوردار است.
ويژگيهاي روانشناسي درد در نادر نادرپور:
1 ) وطن
نادر پور بيست سال پاياني عمر خود را در « ديار غربت» سپري كرد و همين امـر سـبب شـد كه «غم غربت» و « تنهايي» و « دوري از وطن» در بيشتر اشعارش بـويژه مجموعـة « خـون و خاكستر» و « زمين و زمان» ديده شود. نـادرپور در شـعر « طلـوعي از مغـرب » از مجموعـة «صبح دروغين» ، كه در سال 1360در ديار غربت سروده شده است از غم غربت مـي نالـد و وطنش را سرزمين كودكي خود مي دانـد و شـرح دلتنگـي خـود را بيـان مـي كنـد و حتـي خورشيد مغرب برايش سرد جلوه مي كند:
اكنون درين ديار مسيحايي/ بر آستان غربت خود ايستاده ام/ شـب بـر فـراز
برج كليساها/ تك تك، ستارگان را مصلوب كرده است/ اما فروغـي از افـق
مغرب/ بر آسمان يخ زده مي تازد./ ... آه اي ديار دور/ اي سرزمين كودكي
من!/ خورشيد سرد مغرب بر من حرام باد/ تا آفتاب تست در آفاق باورم
( مجموعة اشعار:790)
در مجموعة « خون و خاكستر» ، « سرگذشت» ،« ياد دوست»، « چشم ها و دست ها» و « بـر آستان بهاران » شاعر همچنان در فراق وطن ناله هاي شكوه آميز سر مي دهد؛ مـي سـوزد و خاكستر مي شود؛ اما ياد وطن از خاطر او نمي رود:
چون روي به سوي غربت آوردم/ غم، بار دگر به ديدنم آمـد /...
مـن خانـة خود به غير نسپردم/ تقدير، مرا ز خانه بيرون كرد/ اكنون كـه ديـار آشـنايي را/
چون ساية خويش در قفا دارم/ بينم كه هنوز و همچنان با او/
در خواب و خيال، ماجرا دارم/ اين عشق كهن كه در دلم بـاقي اسـت / بنگـر كـه مـرا چگونه مجنون كرد/
2 ) كودكي و خردسالي
جالب اينجاست سپهري و نادرپور از «سنجاقك» در بازگشت به كـودكي و خـاطرة فـردي سخن مي گويند:
طفل پاورچين پاورچين / دور شد كم كم در كوچة سنجاقكها/ بـار خـود را
بستم، رفتم از شهر خيالات، سبك بيرون./ دلم از غربت سنجاقكها پر/
نادر پور نيز گويد:
هنوز، روح گل از چشم روشن شـبنم / بـه آ فتـاب نظـر مـي كـرد / ....
هنـوز سنجاقك/ هوا نورد هراس آور بيابان بود/ فرودگـاهش، اطـراف جويبـاران بود/
هنوز، دست زدن بيشة سپيداران/ هنوز، پير شدن شيوة چناران بود/
( مجموعة اشعار: 561)
نادرپور خود را كودك دهساله اي مي بيند و به ياد خانه اي مي افتـد كـه در يچـه هـاي آن آبي بوده و حياطش سبز كه در آن دوران كودكي خود را گذرانده است:
به چشم كودك دهساله اي كه من بـودم / هنـوز خانـه مـا رو بـه چارسـوي
جهان/ دريچه هايي با شيشه هاي آبي داشت/ هنوز ابر از آن مي گذشـت و
بر مي گشت/ حياط سبزش، آفاق آفتابي داشت/ ( مجموعه اشعار: 561 )
سپس در ادامه ، شاعر در ديار كودكي دربه در به دنبال مـادر و پـدر مي گردد تا شايد از آنان خبري باز يابد، اما فضاي خانه، خالي از صداي مادر است:
ديار كودكي ام را قدم زنان ديدم / در آن قلمـرو اوهـام دربـ ه در گشـتم /
فضاي خانه، تهي از صداي مادر بود/ به كوچه آمدم و در پي پدر گشـتم / از
اين دو گمشده خود، نشان چه ديدم- هيچ ..../ ( همان : 563 )
در« سفيدوسياه» ازمجموعة «شام بازپسين»نادر نادرپور دوباره به دنياي كودكي بر مي گردد و از بازيهاي دوران كودكي خود ( تيله بازي و تاب خوردن) ياد مي كند و دوران كودكي را دوران«سبزي ضمير» مي خواند:
روزگار خردسالي من و جهان/ ساليان خاكبازي من و نسيم/
تيله بازي مـن و ستارگان/ تاب خوردن من و درخت با طناب و نور/ ( همان: 667 )
در ادامه، شاعر از قصه گفتن هاي « دايه» براي بچه ها سخن مي گويد:
ساليان قصه هاي ناشنيده اي كه دايه گفت/ - قصـه هـاي ديـو، قصـه هـاي حور- /
ساليان شير و خط و ساليان طاق و جفت/ ساليان گوجه هاي كـال و تخمه هاي شور( همان : 668 )
بتدريج حس نوستالژي شاعر عميقتر مي شود و با بازگو كردن ايام دبستان، خـاطرات درس و كلاس و مدرسه احساس لذت مي كند:
ساليان خشم و ساليان مهر/ ساليان ابر و ساليان آفتاب/ ساليان گل- ميان دفتر
سفيد-/ پر- ميان صفحه كتاب-/ ساليان همزباني قلم / با مداد سوسمار اصل/
ساليان جامه هاي كازروني چهار فصل/ چهره هاي ساده عروسـكي / سـاليان
سبز/ ساليان كودكي (همان : 668 )
3 ) جواني
يكي ديگر از كاركردهاي خاطرة فردي، هويت بخشي از فـرد در دورة جـواني اسـت . ايـن همان حالت روانـي اسـت كـه خـاطره شناسـان آن را « تـراكم خـاطره » (Recollection ) مي نامند. طيف ديگر اين حالت، كمبود خاطره است كـه روان پزشـكان ، آن را « فراموشـي » (Fortgetting )مي گويند. نادر نادرپور در شعر « ملال تلخ» از روزهاي رفتة در جواني بـه حسرت ياد مي كند:
در آن دو اشك كه بر دامـنم چكيـد و گذشـت / نگـاه كـردم و ديـدم غـم
گذشتة خويش/ به يك نگاه در آن قطره ها روان ديدم/ اميد رفتـه و انـدوة
بازگشته خويش/ به ياد آن همه شبها و روزها كه گريخت/ مرا بـه دفتـر دل،
نقش يادگاري ماند ( همان : 135 )
نادرپور در« چراغ دور» از وسوسه هاي جواني ياد ميكند وتمنـاي جـواني را بـه زيبـايي بـه
تصوير مي كشد:
وقتي كه من، جوانِ جوان بودم/ شبها سـتارگان / در جـام لاجـوردي بـراق
آسمان/ چون تكه هاي كوچك يخ، آب مي شدند/ من بـا لبـي بـه تشـنگي
خاك/ مي خواستم كه توبة پرهيز خويش را/ مردانه در برابر آن جام بشكنم
( مجموعة اشعار: 768 )
« خمير خام تخيل» و « عشق آتشين شقايق» ويژگيهاي روحي رواني جوان را بخوبي به بيـان مي آورد كه اكنون در دسترس نيست:
در من خمير خام تخيل را/ بر آتش بلوغ جهـان مـي پخـت / ... مـن، عشـق آتشين شقايق را/
در چشم دخترانه شبنم/ خورشيدوار، تجربه مي كردم/ من، لذت مكيدن سرخي را/
از سينة برآمدة قلـة سـپيد / در كـام آفتـابِ جـوان مي شناختم/ ( همان : 770 )
ادامه دارد ....


0