شعرناب

پایتخت ایران

خواندن انشایم به پایان رسید . نشستم و منتظر عکس العمل آقا معلم شدم که صدای خنده ی کلاس جفتی تمام مدرسه را پر کرد . من و دوستان همکلاسی خیلی دلمان می خواست علت خنده ی بلند بچه های کلاس چهارم دبستان را که کنار کلاسمان بود ، بدانیم . به محض اینکه زنگ تفریح زده شد به سمت بچه های کلاس چهارم رفتم و علت خنده ی شان را پرسیدم که در جواب گفتند : آقا معلم از حسن پایتخت ایران را پرسید و او هم خیلی راحت گفت : شوشتر . لبخند تلخی زدم و به سمت کلاسمان راه افتادم . به یاد حسن افتادم . بیچاره در طول زندگیش فقط یکبار به روستای ما آمده بود و بجز نام چند روستا و شوشتر ، چیز دیگری نمی دانست . پایان "صابر خوشبین صفت" اهواز : 20تیر1396


0