شعرناب

افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره...

کابوس فارادو
فرمانده فارادو / فرمانروای دنیای ثیماسها / موجوداتی که نیمه انسان و نیمه فرشته بودند / موجوداتی که نیمه فرشته خود رو در اشتباهی برای ماموریتی که برای اون به دنیای انسانها اومده بودند /از دست داده بودند /و حالا مجبور بودند که در کنار انسانها /تا پایان زندگی کنند / هر کدوم از اعضای این لشگر داستانی عجیب و طولانی داشت و فرادو داستانی داشت که ...../ موجودی با ظاهر انسان مذکر / با موهای بلند تا انتهای ستون فقرات / استخوانهای تنومند و بدنی عضله ای که برای مبارزه بیشترین توان رو داشت / اندک میزانی ریش که گویا هیچوقت نه کمتر و نه بیشتر میشد / بینی غوز دار و کشیده / گوشهای بلندی که از کنار آرواره تا مجاورت انتهای ابروان پر موی اون امتداد داشت و تقریبا صدایی نبود که تا چند فرسخی باشه و فارادو اونرو نشنیده بگیره / صورتی تقریبا شش گوش و کشیده / پیشانی پر چروک و سرشار از چاله هایی که از زخم ابزار جنگی متفاوت درست شده بود / با چشمانی عجیب که این صورت رو به بهترین شکلی وحشتناک میکرد / داخل چشمهای فارادو مردمک دیده نمیشد/ یا شاید بهتره بگم /تمام داخله چشم به صورت نیم دایره یک مردمک بزرگ رو تشکیل میداد / چشمانی که عموما تمام اون به صورت کامل سفید بود یا در شرایط / به نسبت شرایط به رنگی مثل سیاه / کبود و یا یاغوتی رنگ تغییر ماهیت میداد /به بدن تنومند این موجود بالهایی به شکل بالهای کرکسی عظیم الجثه رو هم باید اضافه کرد / بالهایی که وقتی باز میشد تقریبا هفت برابر محیطی رو که اندامش گرفته بود رو می گرفت / شمشیری که فقط یک سرو گردن از خودش کوتاه تر بود / با لبه های لوزی شکل بلند که گویا برای قطع کردن تنه درخت ساخته شده بود نه اندام / همیشه سراپا پوشیده از زره و همیشه بدون کلاه خوود / دستکشهایی از فولاد آبدیده که لکه های خون دشمنانش شاید قرنها بود که از روی اون پاک نشده بود / و شنلی یاغوتی رنگ که بریده ای از اون رو همیشه بر انتهای دسته شمشیر بزرگش میشد مثل پرچمی در احتزاز دید /فارادو بزرگترین تبعیدی سرزمین انسانها بود از نظر جایگاه آفرینش / تمام ثیماسها او رو به رهبری خود پذیرفته بودند/ بدون هیچ اعتراضی و با کمال افتخار / موجودی بینهایت جذاب / با جذبه ای بی حد /ثیماسها در مورد انجام اموری که برای انجام اون ماموریتی داشتند کوتاهی هایی کرده بودند که از ارباب آفرینش انتظار باز گردانیدن این تبعیدیها خیلی نشدنی به نظر نمی رسید/ و فارادو /اشتباهی که شاید غیر قابل گذشت بود تا سر حد نهایت آفرینش/ اشتباهی که برای جبرانش خونهای زیادی رو ریخته بود تا سرمنشاء اشتباه رو نابود کنه /ولی تا این لحظه .../ اون برای بردن زنی آمده بود که با بیشرمی تمام روح و جسمش رو به ارباب بدیهای آفرینش فروخته بود / زنی که در ابتدا مادری مهربان و همسری زیبا و بدون همسان بود / زنی که در مزرعه سبزیجات به نرمی میخرامید و در میان علوفه همچون گلی زیبا می درخشید /اون زنی بود که در محبت مشهور /در زیبایی بی همتا و در هر آنچه که برازنده یک بانو باشه تک بود / زنی با چشمهای آبی درشت که خرامان /هرروز برای برداشتن آب خوراکی خانواده / برکه ای رو در نزدیکی مزرعه بزرگ همسرش مفتخر به دیدار حضورش و استشمام عطر لطیفش میکرد / وقتی به کنار برکه میرسد گویا حیوانات اطراف برای دیدن اینهمه خصوصیت دوست داشتنی بی صبرانه در انتظارش بودند و وقتی از اونجا میرفت تا فاصله ای که از دیده پنهان بشه هر بیننده ای / وحشی و اهلی / چشم در راه قدمهای این الهه میدوخت / همیشه آفتاب سکونتگاه اون و خانوادش با اشتیاق دیدن این خانواده سعادتمند از مشرق آفرینش طلوع میکرد گویا و به حال این آدمیزاده ها غبطه میخورد انگار / و در یک شب سرد زمستانی / در سوز عجیبی که حتی شراره های آتش هم توان ولرم کردن محیط هیچ جایی از سرزمین انسانها رو نداشتند / ارباب بدیها به میهمانی ابدی این خانواده آمد .../ فارادو برای بردن کسی آمد / برای بردن موجودی که در اون شب تبدیل به بدترین نفرین برای آدمیزاده ها شد / اون انسان برای ابدی شدن کودکانش رو در حالی قطعه قطعه کرد /که تا لحظه ای که چشمهای اونها رو می خورد /گویا هنوز فرزندانش با نابوری به اون خیره بودند / و همسرش رو / زمانی سر برید که با هدیه کردن خون و روح مردش به ارباب بدیها / ابدیتی نفرینی رو از اون هدیه بگیره /فارادو برای بردن این زن آمده بود / برای بردن سیواره / که حالا از اون انسان ملیح به ملکه سرما / فرمانروای جزیره معلق دره نای تبدیل شده بود / فراردو در شیفتگی این زن خود رو از بالاترین جایگاه به چیزی که حالا بود تبدیل کرد / در شیفتگی چشمانی سحر انگیز که حالا هیچ اثری از انسانیت در اونها نبود / در رامش و خرامشی که حالا فقط به مسیر نابودی آدمیزاده ها ختم میشد / در شیفتگی به این موجو د .../حالا زمانی بود که فارادو برای بردن اون با ملکه شه بانو پرشا پیمان اتحاد بسته بود / پیمانی با خون که تا قطره آخر برای انجام و پایان کار نیمه تمامش سراپا اراده بود / حالا زمان اثبات پشیمانی بود


0