شعرناب

افسانه بازسازی سایه های واقعی نگاره هشتم

شروع
سالنی نزدیک به 500 متر /پوشیده شده با میزی در دور تا دور اون به شکل یک مثلث/روی میز رو دکمه هایی پوشونده بود که تعدادشون از ذهن خارج بود /دیوارهای صیقلی که حتی اگر موریانه ای هم از روی اون عبور میکرد با تن شفافش /نمیتونست ازگذشتن نوری که دیوار از خودش منعکس میکرد جلوگــیری کنه /سقف گنبدی شکل سالن هم اعجاب انگیز بودن این محیط رو چند برابر میکرد قطعا /سقفی که با سنگ یا چیزی کاملا براق و سیاه ایجاد شده بود/روی این دامن اطلسی سیاه رنگ /دونه هایی از طلا انگار دوخته باشه کسی /با نظم عجیبی/ مثل آسمون شب که پر از ستاره باشه دیده میشد /همه جای سالن /از پایین تا بالا/ پر از گردو غبار بود /انگار مدتها بود که هیچ جانداری اینجا نبوده /عجیب که نمیشه گفت و لی/وقتی با دقت زمین رو نگاه کرد ماطب /روی زمین غبارگرفته / جای پای خودش رو ندید /این یعنی یک اتفاق جدید و عجیب دیگه /این یعنی سالنی که توش بود هم از اسرار آمیز بودن مسیری که اومده بود /هیچ چیزی کم نداشت/ستونهای بلندی که گویا از شیشه تراشیده شده بودند / با این حالت سقف بزرگ رو روی خودشون نگه می داشتند/ستونهای هفت ضلعی منظمی که با فاصله حدود یک و نیم متر از هم مثل جنگاوران افسانه های قدیمی/ که برای سان دیدن فرمانه شون آماده اند /سر به فلک کشیده /ایستاده بودند/بین این ستونها /دیوار پوشیده شده بود از جنس همون چیزی که درب سالن ازش تشکیل میشد / گدازه های خارج شده از آتشفشان /به سمت بالا در حرکت بودند گویا /ماطب به آرومی شروع به وارد شدن به داخل میز بزرگ مثلثی شکل کرد /احساس عجیبی داشت /از همه بیشتر از این که چرا رد پاهاش روی زمین نمی افته/زانو زد /به نرمی خاک نشسته روی زمین رو لمس کرد /ناگهان انگار طوفانی از ارتباط دستش با زمین بلند شد /چیزی شبیه به گردباد /اینقدر خاک به هوا بلند شد که فقط تونست چشمهاش رو ببنده / میخکوب سرجاش وایستاده بود/جالب این بود که چیز عجیبی در این شرایط توی ذهنش میگذشت /با فکر کردن بهش در اون شرایط /لبخندی که نشون از قدرت داشت روی صورتش نشست/بله /ماطب که به ترسو و بی ارزه بودن میون همه مشهور بود /حالا /نه میترسید از این اتفاقات پی در پی / نه حتی تعجب میکرد/صدای طوفان از بین رفته بود که چشمهاش رو باز کرد /همه جا گواینکه با تعداد بیشماری از خدمه کاملا پاک شده باشه از گردو خاک /مثل آینه برق میزد /دستهاش رو به هم کوبید تا بتونه با اونها سرو تنش رو از گرد و غبار پاک کنه /به دستهاش که نگاه کرد تازه زمین رو دید /زمین ؟/چیزی که میدید غیر قابل باور بود /اینبار ترس نبود /داشت قبض روح میشد/احساس میکرد نفسی رو که تو ریه اش رفته اگر بیرون بده ممکنه باعث تکون خوردن بدنش بشه و .../چیزی که زیر پاش بود /یا شاید بشه گفت نبود /چیزی بود بنام آسمون بیکران /نمیتونست بفهمه زیر پاهاش خالیه یا پر؟/حتی جرات نمیکرد کوچکترین حرکتی بکنه /با چند بند انگشت فاصله /ابرها زیر پاهاش در حال حرکت بودند/چشمهاش پر از اشک شده بود /بند بند بدنش می لرزید /همینطور که به همه چیز با حیرت نگاه میکرد صدای نجوایی شبیه به زمزمه کردن کسی رو شنید /به اطراف نگاه کرد /هیچکس نبود /یا حداقل کسی دیده نمیشد /به آرومی انگار با ضرب آهنگ منظمی صداهای دیگه ای به این صدا اضافه شد /بعد از چند دقیقه /دیگه کاملا مثل این بود که در یک مکان شلوغ /بین چند ده نفر که با خودشون چیزهای نامفهومی رو زمزمه میکنند گیر کرده باشه /از میون تمام این صداهاصدایی آشنا رو شنید /صدایی محسور کننده / هاتونه /جمله آخری که ازش شنیده بود توی سرش به وضوح تمام انعکاس پیدا کرد/ لحظه ای که به من نیاز داشته باشی /قبل از اینکه اراده کنی در کنارت خواهم بود/نمیتونست جایی که هانونه ایستاده بود رو پیدا کنه/شاید پشت سرش بود /میترسید برگرده/اگر زیر پاهاش خالی میشد ؟/اگر می افتاد ؟/اشکهاش بی اختیار از روی صورتش میچکید و حتی روی ابرهای در حال حرکت زیر پاهاش میریخت /چشمهاش اینقدر بیتاب پیدا کردن هاتونه بود که انگار کودکی چند ساله به دنبال مادرش /تنها ناجی زندگیش میگرده /حال ماطب/تقریبا در مرکز وسط میز سه ضلعی ایستاده بود /چشمهاش رو بست /با قدرت تمام پلکهاش رو روی هم فشار میداد/باز همراه با صداهای زمزمه گر/ صدای سحر آمیزهاتونه به گوشش رسید / هیچ لحظه ای از این به بعد /مطمئنا از بودن توی این مکان پشیمون نمیشی/همونطور که اشک میریخت فریاد زد /پشیمونم /پشیمونم /میترسم /ترو خدا کمکم کن /هق هق کنان ادامه داد /التماس میکنم /ترو هر چی که میپرستی کمکم کن /می افتم //باز از بین نجواهایی که هنوز به بلندی قبل بود شنید/ سعی کن به ترست غلبه کنی در تمام لحظاتی که خواهی گذروند/ناگهان سکوتی مطلق تمام محیط رو فرا گرفت /پاهاتو حرکت بده /باترس جواب هاتونه رو داد/میترسم خانوم / فقط به انتخابهات /در خواستهای نشدنیت فکر کن /باز کن چشمهات رو /من پشت سر تو هستم /صدای عجیبی داشت این زن /وقتی بعضی از جمله هارو میگفت /صداش تبدیل به آوایی بین صدای زن و مرد میشد /برای باز کردن چشمهاش تلاش میکرد اما/پلکهاش ازش فرمان نمی بردند گویا /هاتونه گفت /برگرد/به پشت سرت نگاه کن /فقط محال /محاله از این لحظه به بعد برای تو/چشمهاش رو باز کرد/چیزی عوض نشده بود /هنوز روی هوا بود /برگرد /این جمله از دهان هاتونه بیرون میومد/مطمئن بود / ولی /صدای اون داشت شبیه به ناله اشباح میشد /صدایی که حالا ترس ازش بیشتر از ترس ایستادن در این ارتفاع بود /در میون این سکوت حکمفرما شده /صدای تپش قلبش رو به وضوح میشنید/داشت از توی سینه اش بیرون میزد /به آرومی به سمت عقب برگشت/هاتونه /زیبا/حیرت انگیز و بی نظیر /با لبخندی که عزیزترین چیز برای ماطب شده بود بهش نگاه میکرد /باور نمیکرد صدایی که شنیده از حنجره بانوی خارق العاده ای بیرون اومده باشه که روبروش ایستاده/البته روبروش مابین گدازه هایی که دیواره سالن رو تشکیل میداد /چند ثانیه چشمهاش رو به چشمهای هاتونه دوخت /ترسیدی ؟/قرار بود وقتی لازم داشتی منو احضارم کنی /آقای من/با شنیدن این جمله ها مو بر تن ماطب راست شد/آقای من؟/من؟/کاش میدونستی که .../بعد از نیمه کاره رها کردن این جمله /هاتونه کمی مکث کرد /شروع به حرکت کردن در گدازه ها / درون دیواره سالن کرد /وقتی راه میرفت انگار در حال سوختن باشه /تا کمی پشت سرش رد تنش در گدازه ها ادامه پیدا می کرد /مثل سلیه ای بلند کش می اومد /به هم خیره بودند هر دو /نمیتونست باور کنه که توی این محیط عجیب با موجودی اینچنین چهره به چهره شده/هاتونه بدون اینکه چشم از ماطب برداره گفت /حالا بیا به سمت من/فاصله اش با ماطب تقریبا صدوپنجاه متر میشد /بیا به سمت من /اینرو هاتونه طوری گفت که ماطب با چشمهاش میدید که لبهاش رو از هم باز نکرده /همونطور که به هم فقط نگاه میکردند صدای هاتونه به وضوح می اومد /چیزهای عجیبی دیدی / عجیب بودنش مربوط به باور کردن یا نکردن توئه /روح واقعیته ؟/ماطب نگاهش میکرد /به یاد تصویر خودش روی سقف سالن قبلی افتاد /حرفهایی که ازش شنیده بود/وقتی کسی مرده یعنی دیگه از کالبدش آزاد شده /وقتی خوابه روح در کالبد هست یانه ؟/ماطب گیج شده بود باز/الان من روبروت هستم یا نه؟/ماطب با ترس بدون اینکه حرکتی بکنه گفت /هستی /من واقعی هستم نه ؟/ماطب نمیدونست چی جواب بده بهش /وقتی برای اولین بار لمست کردم واقعی بودم درسته ؟/حالا هاتونه روبروی ماطب /درون دیوار ایستاده بود /وسط شعله های گدازه ها/خوب نگاه کن /اینرو گفت و با اون موجودیت بی نظیرش از کدازه ها بیرون اومد / کالبدش که توی اون مواد مذاب حتی کوچکترین آسیبی ندیده بود/ از دیوار آتشین خارج شده بود و به سمت ماطب در حال حرکت بود/ زنی غول آسا / ظریف /با بالهای بزرگی که حالا انگار برای پرواز کردن بازشون کرده بود /با موهایی که دیگه بافته نبود و مثل شنلی تقریبا تمام وجودش رو پوشونده بود /کار از ترس گذشته بود /چیزهایی که میدید نمیتونست واقعی باشه /ولی بود /قابل دیدن /لمس کردن /این بانوی عظیم الجسه واقعی بود /با هر چیزی که وجودش رو تشکیل داده بود /مثل بالهای قدرتمندش /فاصله صدوپنجاه متر چیزی نبود که یک انسان بتونه در چند ثانیه طی کنه /حالا در دو قدمی ماطب و نگاه در نگاه اون ایستاده بود بانوی بی نظیر و حشتناک این سرزمین عجیب/دستش رو به سمت ماطب دراز کرد /من نیفتادم نه ؟/هاتونه خیره نگاهش میکرد و همچنان بدون اینکه لب باز کنه ادامه داد /هنوز از من هم میترسی ؟/فقط یک قدم جلو بیا / به اراده خودت /باور کن / میتونی /این خواب نیست /اگر بود هم می تونستی کنترلش کنی /زیر پاهاتت خالیه همین الان هم /ماطب به زیر پاهاش نگاه کرد/حتی ابرهای در حال حرکت هم چند انگشتی با پاهاش فاصله داشتن /دستش رو به سمت دستهای تراشیده شده و بزرگ هاتونه دراز کرد /چشمهاش رو بست ولی صورت هاتونه رو میدید با چشمهای بسته / دستش توی دست هاتونه بود / اونرو به سمت خودش کشید هاتونه /قدمش رو بلند کرد /جایی که پای ماطب فرود اومد /کاملا تصادفی روی پای هاتونه بود /چشمهاش رو باز کرد /تقریبا صورتش روبروی کمر هاتونه قرار گرفته بود /سرش رو بلند کرد صورت اون موجود محیر العقول اینقدر مهربون بود که نمیدونست باید چه عکس العملی نشون بده /ناگهان مثل بچه ها دستهاش رو دور پاهای هاتونه انداخت /مثل بچه ای جلوی پاهای مادرش /تمنای کمک میکرد با زبون بی زبونی /به هم خیره مونده بودند /پاهاتو پایین بذار/اما با اطمینان /ایمان داشته باش به چیزی که هستی /به چیزی که سالها از خودت قایمش کردی /از اینجا به بعد تو قراره با باورت کارهایی رو انجام بدی که خودت هم باورشون نمیکنی /حتی وقتی موفق به انجامشون میشی /لطفا/این رو گفت و با دستهاش ماطب رو به آرومی به عقب هدایت کرد /با حضور هاتونه میشد اینکارو کرد /ماطب با احتیاط قدم عقب گذاشت /زیر پاهاش چیزی که بهش گفت زمین /یا هر چیزی شبیه به این نبود /اما پایین هم نرفت /بالای ابرها ایستاده بود /این واقعا آسمون بود /چیزی رو که میدید در عقلش نمی گنجید /به اطرافت نگاه کن /از این اتاق /تمام نشدنیها برای تو شدنی میشه به زودی /قدم بردار /راه افتاد ماطب /چند قدمی از هاتونه دور شده بود /برگشت/سالن خالی بود / تنها کسی که اونجا بود خودش بود /صدای هاتونه توی سالن بزرگ پیچید باز/امیدوارم قبل از اینکه من مجبور بشم /بتونی بفهمی که کی هستم/حیرت زد به اطراف نگاه میکرد و خودش رو دوباره تنها احساس میکرد /تنهای تنها با خودش


0