شعرناب

بیاد دوست شهیدم

بنام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست
------------------------------------------
گفته اند زنده اید هنوز...
من در ابتدای جاده ی تردیدم؛ امیدوارم زودتر به شهر یقین برسم...
چه بهتر که قبل از رسیدن به شهر یقین، ملاقاتی داشته باشیم با هم...
اگر ببینمت تردید هایم باور خواهند شد...
ای شهید...
مقدمه کافی است...
اگر مشکلی ندارد کمی صمیمانه تر درددل کنم که برایم بهتر و راحت تر خواهد بود...
بگذار صدایت بزنم مصطفی...
آنقدر از این رفیق های دنیایی نامردی دیده ام که دیگر
دوست ندارم فریبشان را بخورم...
می گویند دوست شهیدتان کیست؟
دوست دارم بدانم دوست داری با من دوست شوی یا نه...
حمید داودآبادی نیستم ولی دوستت دارم...
از جان و دل...
من علی رفیعی وردنجانی هستم و فرسنگ ها با تو فاصله دارم...
چه از لحاظ جسمانی چه روحانی...
مصطفی جان به جان مصطفی سوگند دوستت داشته ام...
نیازمند محبتم...
شاید بگویی ما شهیدان دوست همه هستیم....
ولی نه من تو را فقط و فقط برای خودم میخواهم فقط و فقط برای خودم...
می‌دانم خودخواهی است ولی به نظرم دوستی اگر جان مایه هایی از خودخواهی نداشته باشد اصلا دوستی نیست...
مرا علی صدا بزن اگر دوستم داری...
نه مثل دور و بری هایم که می گویند آقای رفیعی...
من مصطفی میخواهم نه شهید کاظم زاده...
دوست دارم علی باشم نه آقای رفیعی...
گفتنی ها را گفتم...
دوست دارم دوست باشیم...
و دوست بمانیم...
هرجا راه اشتباهی رفتم جلویم مانع شوی...
و هر وقت راهم درست است تشویقم کنی....
من گدای کاهل نیستم...
من از صاحب خانه انتظار دارم...
نگویی نگفتی....
منتظر جواب میمانم به شرطی که بدانم جواب خواهی داد...
دعایمان کن مصطفی...
از طرف علی
شعری از من تقدیم به تو:
مصطفی! ای کاش دستم را بگیری زود‌تر
مانده‌ام بین دوراهی‌های سخت و پر‌خطر
کاش بودم در کنارت؛ کاش بودی پیش من
کاش می‌گشتم در این تاریخ جاوید‌الاثر
آرزویم بوده یک روزی بگوید مادرم:
صبح روز جمعه " کاظم زاده " آمد پشت در
با هنرمندی شهادت را تو معنا کرده ای
از هر انگشت تو می‌بارید یک دنیا هنر
در فراغ روی تو " دیدم که جانم می‌رود "
جان به لب آمد در این هجران و گشتم جان به سر
تقدیم به شهید مصطفی کاظم زاده "صلوات"
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
علی رفیعی وردنجانی... پریش


0