شعرناب

من یک بی هنرم...

عاشقی مرا رسوا کرده است...
تو آنقدر زیبا هستی که بارها سعی کردم تو را با مداد رنگی های عاشقانه دلم بکشم اما نتوانستم.
شب ها یاد تو دلم را به سرودن ترانه ای سوق داد که احساس پاکم را به تو بگوید اما نتوانستم.
اشک هایم جاری شده بود، ایستادم تا برایت غزلی عاشقانه بخوانم اما نتوانستم.
سازم را برداشتم تا از نهایت دلتنگی ام بگویم،دستانم به لرزه افتاده بودند،ساز زدن یاد ندارم. نتوانستم.
برایم سخت است که بگویم،
من همینم
من یک عاشق بی هنرم...
مرا بپذیر...
/صاد/


0