شعرناب

به مناسبت میلاد بانوی ادیب سیمین دانشور

به مناسبت میلاد بانوی ادیب سیمین دانشور
هشتم اردیبهشت
یادشان گرامی
نامه های جلال آل احمد و سیمین دانشور
سیمین جانم !
الان از کاغذ نوشتن برای پدر و مادر کریم فارغ شدم ،یادم به کاغذهایی افتاد که تو عزیز دل برای ننه سکینه ملعون مینوشتی (چقدر از کلمه ی ملعون خوشم آمد ،دیدم در اطرافم چقدر انسانها ی ملعون زیادند)
یادت هست چقدر عذاب می کشیدی؟من هم همان قدر عذاب می کشیدم،قربان قد و بالایت بروم ! چرا عکس برآیم نمی فرستی ؟جزئیات زندگی ات را آنطور که در کاغذهای قبلی ام خواسته ام بنویس : وزنت را ،غذایی که می خوری ،ماتیک چه رنگی می زنی؟موهایت را بالا می زنی یا پایین،صبح چه ساعتی بلند می شوی؟آیا شده که تنها غذا بخوری و مثل من بغض گلویت را بگیرد....
تصدق وجودت -جلال
نامه ی سیمین دانشور به جلال آل احمد
جلال عزیز ! کاغذ اخیرت پدرم را درآورد. عزیزم، چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ مگر من به قول شیرازی ها گلِ هُم هُم هستم که از دوری ام اینطور عمر عزیز و جوانی خودت را تباه می کنی؟ صبر داشته باش!
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
و تو یوسف منی، نه من سیاه سوخته ی بدبخت.
مگر من چه تحفه ی نطنزی هستم و بودم که تو چنین از رفتن من نگران شده ای و بی خود خیالت را ناراحت می کنی.
می دانی از وقتی که کاغذ سوم تو رسیده است، کاغذ 25 سپتامبر تو، آرام و قرار ندارم، مثل مرغ سرکنده شده ام. عزیز دل من، مگر من بچه ی دو ساله ام که در آمریکا گم بشوم و یا ندانم کاری بکنم.
من نمی فهمم دو روز دیر و زود شدن کاغذ چرا باید تو را به این حد آشفته بکند؟ کاغذ دوم تو همان کاغذ هشت صفحه ای مفصّل و دقیق تو که در جوف آن، برادرت کاغذی نوشته بود، دیروز رسید و کاغذ سومت امروز.
دومی را 23 سپتامبر فرستاده بودی و سومی را 25 سپتامبر. در دومی کاملا ً آرام و آسوده بودی و بعد از دو روز این همه بی طاقتی و بی صبری. تو را به خدا، مرگ من، بالاغیرتاً بی تابی نکن و اینطور مرا در دیار غربت نترسان.
کاغذت را ده بار خوانده ام. آنقدر آَشفته، آنقدر جمله ها درهم، ناتمام و افتاده؛ فکر نمی کنی که من خر وامانده منتظر چـُش هستم و این چُـش ها مرا بکلی از پا در می آورد؟ مگر خودت به آمدن من رضایت ندادی؟
مگر نمی گفتی که من هیچ علاقه ای به آمریکا ندارم، مگر نه بنا شد من بروم و بعد سعی کنیم راهی پیدا شود تو بیایی؟ عزیزم، پس شجاعت تو، مردانگی تو، همت تو، عزم و اراده ی قوی تو کجا رفته است؟ مگر من مرده ام؟ مگر تو را دیگر دوست ندارم؟ مگر من خیال ندارم برگردم؟
#سیمین_دانشور
#جلال_آل_احمد
نابک کانال رسمی داستان های کوتاه
@naabak_nab
sherenab.com


0