شعرناب

از پشت پنجره چوبی .....

جایی
دور دور
از پس لایه های نازک نوری که به سختی از شبکه های پنجره کهنه جوبی
به بیرون میشه نگاه کرد
درست همونجایی که روبرومون تو دنیایی از ناشناخته ها ایستاده
نگاهش کنید
با مهربونی عجیبی که شاید دیگه تکرار نشه
از پشت چشمهایی بخشنده
شاید برای آخرین بار
صدایی از بین لبهای بستش
از دلتنگیش
شاید دلشکستگیش حتی از اینهمه فراموشی
اینهمه نادیدنش
ماروبه آغوشش میطلبه
اون سایه واضح سرزمین رویاها رو شاید ببره با خودش از این روزگار دهشتناکو ...
من با کسایی که به سرزمینش
سرزمین افسانه ها نمیان
اینجا نمیمونم
کاش دستتون رو به من بدید تا از همون دریچه ریز که به سختی پیداش کردم ...
حالا وقتشه که با هم بریم
...باهاش بریم به سرزمین رویاها
جشمها رو ببندید
سلام
اینجا سرزمین افسانه هاست
ما مسافران افسانه مه آلود هاکو وپرشا هستیم
از تهران
به
دره نای


0