شعرناب

نابک ... داستان های کوتاه ..: شهر من

نابک کانال رسمی داستان های کوتاه ..:
شهر من
من از دیار روشنی ام .شهری مردد میان تابستان و زمستان میان دو کوه عاشق که دو طرف شهر ایستاده اند.یکی مرد یست که از فراغ و دلتنگی سر و ریش سفید کرده .دیگری دختریست زیبا برجسته و خجالتی که از شور عشق مست است, با نگاه های عاشق دل خسته اش گر میگیرد و لپش سرخ میشود . .شهر تاکستان های زرخیز.گردوهای کاغذی .چشمه های زلال و سفیدِ دایما رقصان .تالاب های زیبا که همانند مسافر خانه های بین راه خستگی از بال پرندگان بلند پرواز در میکند.لر زبان های ساده دل و مهربان .زن هایی که دستشان سفید به خمیر نان و کلوچه است و مردانی که رویشان سفید از حلال برکتشان.آب یاران چکمه پوش و بیل بر دوش.خوشه چین هایی که ترانه ی زندگی میخوانند .دخترانی که بر انبوه انگورها رقص میکنند و شعر میخوانند و جویی از اب انگور راه می اندازند .پسرک های سرزنده ای که هیزم اجاق های گلی را به بازی میگیرند آتشی که از چوگان پسر بچه ها باشد, ناپخته را که پخته میکند هیچ..دل را هم گرم میکند .پیرزنان چادر به کمر خوش سخن ,با کفگیر های چوبی بر بالای دیگ های پر از اب انگور ,قصه ی دختر شاه پریان می خوانند وشیره ای میسازند که از شیرینی زندگی لبریز است.
زهرا حمزه لویی
عضو محترم گروه نابک
نابک کانال رسمی داستان های کوتاه
@naabak_nab
sherenab.com


0