شعرناب

افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره ...

خواب ملکه سرما
نور عجیبی به رگه های سرخ و سبز برگهای بنفش که از شاخه های پیچ در پیچی روی برکه رها شده بودند می تابید/دستهای ظریفو دخترونه ای که وقتی تو آب فرو میرفت / تازه زیبایی پوست لطیفش در آغوش برکه زلال نمایان میشد / به چشمهای مهربون خودش / تو تصویری که روی آب لرزون افتاده بود نگاه میکرد/ شب بود / ماه زیبا از میون ستاره هایی که مثل دکمه های طلا بر دامن لباس بلند بانوی شب دوخته شده بودند / با نور بی غل وغشش سایه ای از دخترک رو رو در آب برکه زلال نشون میداد / به آرومی نک موهای زیبا و بلندش رو که تازه وارد آب شده بودند با دستهاش لمس کرد / لباس حریری که به تن داشت اونرو مثل ملائکه کرده بود / نسیم نرمی با پوست صورتش برخورد میکردو به همین نرمی آب برکه رو حرکت میداد / چشمهای آبی خودش رو تو آب سبز آبی برکه دنبال میکرد / گه برکه هدایت میکردن / به جایی که موجهای نرم آب از اونجا به سمتش می اومدن / امواجی که به آرامی رنگ سبزآبی برکه رو به سرخی یاغوت تغییر میدادن / از پشت سرش صدای خش وخش برگهایی رو میشنید / گویا چیزی در حال قدم برداشتن بود روی چمنهای کوتاه رمین کنار برکه / چشمهاشو بست / هنوز دستهاش تو آب بود / کمی از آبی که از خنکی بی مثال بود برداشت / خنکی آب نه سرد بود نه گرم / مثل طعم انارهای ترشو شیرینی بود که از دستهای بی آلایش مادرش میگرفت وقتی کوچکتر بود / آب رو از کاسه دو دستش به حریم صورتش سپرد / از درد و سوزش فقط میخواست فریاد بزنه / فریادی که وقتی اونرو از حنجرش آزاد کرد / انگار تا پایان افرینش رفتو با تمام قوا به سکویی فولادین پی برخورد کردو به سمتش برگشت / وقتی با ترسی معصومانه چشمهاشو باز کرد چیزی رو که میدید غیر قابل باور بود براش / تمام برکه از خون لبالب بود و زنی که تممام وجودش از قطعه یخ بزرگو صیقل داده شده ای ایجاد شده بود / روبروش ایستاده بود / چشمهاشون رو به هم دوخته بودند / قدرت عجیبی در نگاه زن منجمد بود / سیواره / به زن مهیبی که میدید و براش غیر قابل تصور بود خیره مونده بود / زن به سمت سیواره حرکت کرد / روی آب خون آلود برکه / با هر قدمش / جای پاهای منجمدش و آتشی میسوزوند و بخار خون آبه ای که حالا جای آب زلال برکه رو گرفته بوئ بخار میشد / گویی کف پاهای زن یخی از مواد مذاب ساخته شده باشه / وقتی به نزدیکی سیواره رسید / تقریبا چهره به چهره / به آرامی ازش پرسید : میترسی ؟ / من ملکه سرما هستم / سیواره در حالی که داشت از دیدن اون قالب تهی میکرد به صورتش خیره موند / زن یخی کفت منو نمیشناسی هنوز / نه ؟ / من چیزی هستم که به زودی بهش تبدیل میشی / من چیزی هستم که تو ساختی / من تمام توام / سیواره با تمام وجودش فریادی کشید و ناگهان احساس کرد زیر پاهاش خالی شده و از جایی به پایین سقوط میکنه / فریاد میکشید اما صدایی از حنجرش خارج نمیشد از ترس سقوط چشمهاشو بست / هنوز داشت به پایین سقوط میکرد / ناگهان ایستاد / چشمهاشو باز کرد با هراس به اطراف نگاه کرد / قصری از یخ / آینه گویای یخی / بارگاهی دهشتناک از بلورهایی که گویا قرار نبود با هیچ گرمایی آب بشن / میترسید ولی برای اینکه از سلامت خودش مطمئن شه / به آینه نگاه کرد / زن یخی روبروش در آینه ایستاده بود / درست بود / سیواره دوباره کابوس همیشگیی که ازش فرار میکرد رو دیده بود / کابوسی که در هر خوابیدنش با اون همراه بود / سیواره ملکه سرما / ملکه دره نای / زنی که فرزندانش رو برای بدست آوردن ابدی شدن قربانی کرده بود و حالا باید تا ابد با چیزی که بود کنار می اومد


0