شعرناب

عشق در پیدایش آفرینش

استاد كاينات كه اين كارخانه ساخت،
مقصود،عشقبود؛ جهان را بهانه ساخت
(مسلمی شیرازی)
هدف از آفرینش،عشقبوده است و اساس هستي برعشقنهاده شده است.
در حدیثی قدسی آمده است:
«كنتُ كنزاً مخفیاً؛ فــاحببتُ انْ اُعــرف؛ فخلقتُ الخلقَ لكی اعرف.»
من گنجی مخفی بودم. دوست داشتم شناخته شوم؛ پس مردم را آفريدم تا شناختــه شوم.
اين مضمون را «جامی» با ابياتی چنـد به زيبايی، نمایانده است:
در آن‌ خلوت‌كه هستی بی‌نشان بود
به كنــــج نیستی عالم نهان بود
وجـــودی بود از نقش دویی دور
ز گفتگـــوی مــایی و تویی دور
جمــــالی مطلــق از قید مظاهر
بـه نور خویشتن، بر خویش ظاهر
...
رخــش ساده ز هر خطی و خالی
ندیــــده هیچ چشمی زو خیالی
نوای دلبری با خویش می‌ساخت
قمـار عاشقی با خویش می‌باخت
ولی‌ زآن جا كه حكم خوبرویی‌است،
ز پرده خوبرو، در تنگ خویی است
نكــورو تـــاب مستــوری ندارد؛
چــو در بندی، سر از روزن برآرد
...
برون زد خیمـــه ز اقلیم تقدس
تجلـــی كــــرد بر آفاق و انفس
ز هر آیینــــه‌ای، بنمـود رویــی
به هر جا خاست از وی گفتگویی...
درروايات عرفانی آمده است که:
خداوند بهعشقوجود آخرين پيامبر خود محمد(ص) آسمان ها و در نتيجه جهان را آفريد:
«لولاك لما خلقت الافلاكـ»:
عشقبشكافد فلك را صد شكاف
عشقلرزاند زميـن را از گزاف
با محمّـــد بودعشقپاك جفت
بهرعشقاو را خدا لو لاك گفت
منتهی درعشقچون او بـود فرد،
پس مرو را، ز انبيــا تخصيص كرد
گر نبودی بهرعشقپــاک را،
كی وجــــودی، دادمی افلاک را؟
من بـــدان افــراشتم چرخ سنی،
تـــا علوّعشقرا فهمی كنی
منفعت های دگر آيد ز چــــرخ
آن چو بيضه، تابع آيد؛ اين چو فرخ
خــاک را من خوار كردم يک سری؛
تا زخـــواری عـاشقان؟ بویی بری
(مثنوی.دفترپنجم)
شيخ نجم الدين رازی در مرصادالعباد[1]در باره ی اين كه خلقت آدم براساسعشقبوده است، تصويرسازی زيبايی دارد؛ او می گويد:
«چون نوبت به خلقت آدم رسيد، گفت: خانه ی آب و گل آدم من می سازم.
اين را به خودی خود می سازم؛ بی واسطه؛ كه در او گنج معرفت تعبيه خواهم كرد.»[2]
سپس نويسنده‌ی مرصادالعباد بيان می كند كه:
خداوند فرشتگان مقرب خود؛ يعنی: جبرئيل؛ ميكائيل و اسرافيل را فرستاد؛ تا از روی زمين يک مشت خاک را بياورند؛ اما هيچكدام موفق نشدند؛سرانجام، عزرائيل رفت و به قهر، يک مشت خاک را از زمين برگرفت.
شيخ نجم الدين، معتقد است: اولين شرف خاک آدم، در اين است كه خداوند او را به وسيله ی چندين رسول به درگاه خود می خواند؛ اما، او ناز می كرد و نمی آمد...
سپس، شیخ نجم الدین با تاكيد می گويد: «آری؛ قاعده چنين رفته است: هر كس كهعشقرا منكرتر بود، چون عاشق شود، در عاشقی غالی تر گردد. باش تا مسئله قلب كنند:
منكر بودمعشقبتان را يک چند
آن انكارم مرا بدين روز افكند[3]
با تمام اين اوصاف، شک نيست كه اولين عاشق، خداوند است و همانگونه كه در مرصادالعباد نيز آمده‌ است، چون خــداوند آفریــدگانش؛ از جمله انسان ها را دوســت می‌داشت، آن ها را خلق كرد و پس از آن، رابطه‌یعشقمعكوس گرديد و انسان عاشق او گرديد:
پیش‌ از ین‌، کاین‌ سقف سبز و طاق‌ مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی‌ جانان طاق بود
سايه‌ی معشوق اگر افتاد بر عاشق، چه شد؟
مابه او‌ محتاج بودیم‌؛ او به‌ ما مشتاق بود
حال كه رابطه ی عاشق و معشوق معكوس گرديده است، «اگر معشوق خواهد كه از او بگريزد، او به هزار دست در دامنش آويزد.»[4]و عاشقانه می سرايد كه:
عشقرويت مرا چنين يک رويه،
ببريد ز خلق و رو فراروی تو كرد
مگر اين آدمی كه خداوند از «ابر كرم، باران محبت» بر خاک او بارانده است و گل وجود او را ازعشقسرشته است، می تواند باعشقبيگانه باشد و روی از معشوق خود برتابد؟
از شبنمعشق، خاک آدم گل شد؛
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سرنشترعشقبر رگ روح زدند؛
يك قطره فرو چكيد و نامش دل شد
چون جوهرعشقپيش از خلقت آدم با خاک وجودی او سرشته شده است، تا ابد نيز با او همراه خواهد بود:
خــاک آدم هنــوز نابيخــته بود
عشقآمده بود و در دل آويخته بود
اين باده چو شير خواره بودم، خوردم
نی؛ نی؛ می و شير با هم آميخته بود
***
به پایان آمد این دفتر؛حکایت همچنان باقی
بهصددفترنشاید گفت: حسب الحال مشتاقی
(سعدی)
(چکیده ای از پژوهش ها، زهرا حکیمی بافقی.)
____________________________________
[1]اشعاری كه در اين مبحث بدون ارجاع ذكر شده‌اند، از كتاب گزيده مرصاد العباد/ به اهتمام دكتر محمد امين رياحی، برگزيده شده است.
[2]نجم الدين رازی،( 1368) گزيده مرصاد العباد، (به اهتمام دكتر محمد امين رياحی)چاپ سوم. مشهد: انتشارات توس.ص 60.
[3]گزيده مرصاد العباد. ص61.
[4]گزيده مرصاد العباد. ص63.


0