شعرناب

خواهرم

از ادمای مغرور و بی کله مثل تو خوشم میاد جذابیت تو همین غروریه که مجبور به رفتنت هست طبق اطلاعات من زیاد دور نشدی فقط 5 کلیلومتر جالبهنه جا تو بودم شهر دیگه ای رو انتخاب میکردم تو فصل مدارس رفتی معدل 19.43 فکر کنم نوکنده میرفت اونقدرام که تو فکر میکنی و خودش باور داره نابغه نیست نمیدونم پست تلقین منو اونم خونده یا نه تو که خوندی ظاهرا طراح خوبیم نه ازش بخواه یه داستان مثل تلقین من برات بنویسه فکر نکنم بتونه بفرسش رشته ریاضی حیف استعادش حروم شه اومدم در مورد شمای عزیزتر از تو حرف بزنم در مورد تو جای تو بودن تو همین شهر همینجا میموندم یکم فرصت میدادم همه چی حل شه شکستنت سر جاشه احساسمم سر جاش تو واقعا بچه تر از چیزی بودی که من تصورش رو میکردم واقعا فکر نمیکردم بری جالبه رفتنت فقط برای کار و این مساعل بوده به منم ربطی ندارهو اصولا برادر دلتنگ خواهرش میشه هرچند من به خواهر خودم یک هزارم احساسم به تو رو ندارم کالا من بودم میموندم ببین من به زودی ب نقطه دلخواهم میرسم ریتم اخرین شعرم خوب بود احساسشم همه دوست داشتن خیلی دلم میخواد کارم رو منتشر کنم الان التماست کنم برگردی مطمعنا فقط میخندی اما اشتباه میکنی تو شما عزیز خواهر من شاید تو منو خوب نشناسی اما من تو رو خوب میشناسم این دقیقا چیزیه که غرورت رو ارضا میکنه نه احساس نیاز به بودنت چون خود شدیدا به احساسی که من بهت میدم نیاز داری منم باید همین طور باشم اما اشتباه میکنی مشکل تو اینه چیزی از روانشناسی نمیدونی تو محلی که زندگی میکردیم فقط من و تو شبیه هم بودیم واسه همین تو ه من وابسته شدی همون اندازه که تو منو ادم با مزه ای میدونی منم همین حس و دارم بی خیال حرف های جدی بزنیم اونطور که حس من میگه تو دو سال پیش هم یک بار تصمیم به خورد کردن من گرفتی اینکه یهو تو عین بودنت غیب شدی اما من برت گردوندم این دفه زدی به سیم اخر اصولا برای چیزی که برات مهمه نمیجنگی یا شاید جنگیدی اما کم ولی من عاشق جنگیدنم واسه هدفم هنوز هم میتونم لحظه لحظه روز بارونی رو جلوی چشمام ببینم اینکه یه روزی میرفتی شاید عادی باشه اینکه من یه غریبه بودنمو تو فقط فکر خودت بودی شاید عادی باشه ام اینکه من بعد رفتنت بتونم بنویسم چیزی بود که تو انتظارش رو نداشتی ازینکه دارم پیشرفت میکنم خوشحالی نه نارحتی نه؟ اگه تو کارشناسی ادبیات داشته باشی بهترین کسی هستی که میتونست به من برای بهتر شده کمک کنه انصافا داداشی گفتنتم مثل احساست ابکی که نه ولش کن من جای تو باشم برنمیگردم چون الان که رفتمو و غرورم چند برابر سابقه برگشتنم دیگه فایده نداره مجبورم بمونم تو زند گی خودتو داری منم زندگی خودمو ولی شماها همتون اونقدر منو دوست داشتین که به یادم باشین میدونی چیزی که برای من برگ برنده جنسیت توعه چون احساست چندین برابر منه و تو بیشتر به من فکر میکنی تا من به تو هم همیشه فکر میکنم مخصوصا وقتی مینویسم ازت بخوام برگردی تو فقط غرورت ارضا میشه ازت بخوام برنگردی هم خنثی ای خوشمئ میاد ازت تو بین احساس و غرورت موندی تو بازنده اصلی چون داعما بین احساس و غرورت سرگردونی اه کشیدن اصلا حالتو بهتر نمیکنه گفتم نمیتونیم چیزی رو فراموش کنیم اما احساسمو انتخاب کردم که دارم مینویسم شاید اگر هرکس دیگه ای جای تو بود نمیرفت خیلی مغروری خیلی مهربون دلسوز همه چی تمومی نمیدونم بردار داری یا نه ولی داشتن خواهری مثل تو میتونست بزرگترین خوشبختی زندگی من باشه تو همیشه برادری منو داشتی حالم از یاد اوری اونچه تو قضیه جنونم پیش اومد بهم میخوره یادته اومدی پیش مادذرم گفتی این چشه من... میخواستم بیام و ازت معذرت بخوام اما واقعا نمیدونستم چی باید بگم شاید غرورم اجازه نمیداد واقعا فکر نمیکردم بری کلا کاش یکم درک میکردی کاش جای من بودی و باشی جای خالیت اذیتم نمیکنه چرا یکممی دلگیر هست بدون تو اما واسه من یادداور خاطرات توعهچنان سرعتی وابسته شدی که دیدن روتین من برات مهم شده بود با چنان سرعتی دل کندن که نه رفت که خودمنم تعجب کردم خیلی دلم میخواد شعرام رو کسی که خودت میدونی منتشر کنه در ال حاضر من بهتر از ترانه سراهای قبلیش دارم کار میکنم حالا هنوز جا برای پیشرفت هست واقعا میگم بدون تو خیلی غمگینم نمیخوام برگردی چو.ن برگتی تئو کار نیست تنها دلخوشیم رسیدن به نقطه ایه که میخوامو شکستن و تو و دلم تنگ شده شدیدا اما بت پیشنهاد میکنم با غرورت بری جلو چون تا زمانی که غرور داری احساست جایی برای نوشتن بهت نمیده تو شدیدا احساستی هستی خیلی بیشتر از من تو باید راحت بتونی بنویستی شاید بازم نوشتم


0