شعرناب

ترسيديم

اون روزا تو روستاها،فاضلاب نبود..
خب خدارو شكر، ترسالى هم خيلى بيشتر از خشكسالى بود..به خاطر همينم نميشد خلا( توالت)
رو..رو سطح زمين ساخت..مجبور بودن رو بلندى يه جايى رو گود كنن..بعد دوتا تيكه چوب الوارى ميذاشتن هر دو طرفش..
اين ميشد خلا( توالت)..
***
كثافت شده بود بالا نشين..
***
سال به سال اين چاله رو خالى ميكردن..واسه كود مى بردن تو مزرعه ها..
خيلى مى ترسيدم از اينكه پرت شم تو چاله..
مخصوصاً از وقتى كه هر چن وقت يه بار مرغى،خروسى..يا جك جونورى.. ميوفتاد توچاله و همون جا ناپديد ميشد..
يادم مياد يه سال كه غلوم حسين، ديرتر از هميشه واسه خالى كردن چاله اومد..مادرم شاكى بود..
_ آقا غلوم حسين..همه كاراتو كردى..همه جا رفتنياتو
رفتى..آخرسر اومدى اينجا..
آخه اين رسمشه مسلمون؟
غلوم حسين با اون دستاى استخونيش..چپق از شال كمرش ..در كه مى اُورد..بى حوصله دنبال كبريت مى گشت..
+ نه زن آقا..اين خبراهم نيست..
به كى قسم بخورم كه معصيت نباشه..ولى خود خدا شاهده..هنوز بيلم گُهى نشده..
قهقهه كه ميزد..دندوناى طلاش تو آفتاب چشم آدمو اذيت ميكرد..
مادرم..استغفرالله..ميگفت زير لب..
منم فكر ميكردم..غلوم حسين از تو چاله..چقدر طلا پيدا ميكنه..
*********
خونه ما از اون خونه قديمى ها بود كه حوض داشت وسط حياط..
دورتا دورش ..اتاق تو اتاق..
خلا(توالت) رو اون گوشه حياط مى ساختن..
تا ميشد دورتر..از اتاقا..
يه اطاقك با سيمان سفيد..كه هميشه شوره داشت..
وسطش يه مخروطِ قيف مانندِ سيمانى..با سيمان سياه..كه انگارى تا ته كره زمين ميرسيد..
يه لامپ آويزون بود از سقف خلا(توالت) كه تا روشن ميشد..چن دقيقه گز گز ..صدا مى داد..
خلوت سوسكا كه بهم ميخورد..قيامت وحشتناكى شروع ميشد..
سردى آب آفتابه..وسط زمستونِ اون سالها..بزرگترين عذابِ طهارت بود..
شبا با يه دنيا ترس ولرز خودمونو ميرسونديم تا ته حياط..
تو اون اتاق سيمانى..تنهايى نشستن..با اون سوسكهايى كه ناغافل از روى انگشتاى پاهات كه از دمپايى زده بيرون..رد ميشدن..
عالم ترسناكى بود واسه بچه ها..
هميشه فكر ميكردم..يه دست ..از ته مخروطى..منو ميكشه پايين..
ميپريدم بيرون..تا برسم تو رختخواب..هزارجور سايه دنبالم تا پشت در ميومدن..
*****
چن بارى از آقام پرسيدم:
_ آقاجون چرا بعضى جاها.. ديوار خلا(توالت)رو
كاشى ميكنن؟
از اون كاسه هاى آبكارى شده ميزارن جاى قيف سيمان سياه.،
رنگش سفيدِ سفيد..
آدم دلش وا ميشه ..
آقاجونم ميرفت تو فكر..
انگارى يه ترس قديمى رو دوره ميكرد تو خاطرش..
صداش ميلرزيد:
+ گول نخور آقاجون..
جاى كثافت..همون جاييهكه بايد باشه..
هميشه..بدون اينكه بفهميم..اين كثافتارو با رنگ و لعاب..جا دادن تو زندگيمون..
خوبى اين مخروطى ها اينه كه..نشون ميده جاى چى ..كجاس..
****
كاريش نميشه كرد..
ذات كثافت ترسناكه..
حالا اينقدر قاطى شدن تو زندگيمون كه يادمون رفته
جاى كثافت كجاست..


0