شعرناب

صاحب خانه بهشت

سلام آقا ..خوبى؟ كيفورى؟
ديدى چطور اين چهل روز گذشت..
من شرطو باختم.. من موندمو پنجاه سال خاطره..
امروز بلاخره اشكم دراومد..ميدونى چرا؟
چون ميدونم خسته اى..
اون دنيا هم مثل اين دنيا از اين بنگاه به اون بنگاه دنبال يه جا با قيمت مناسب ميگردى..
ولى خدارو شكر..ميگن صاحب خونه بهشت..منصفه..
پيش ازما بهترون نرو..همون پايين مايينا بگرد..
به بالانشينى بهشت هم اعتبارى نيست..
اگه تونستى..مستقيم با خودش صحبت كن..
دست وردار از اين واسطه ها..
واسطه ها كه تو اين دنيا..فقط واسه ما انتظار معامله كردن..
***
راستى تو بهشت..به حوريان بگو همسر دارى..
شوخى نكنى..
دلبرى نكنى..
بزار حوريان..به بقيه مومنان برسن..
شما كه اصن حاجى نبودى..
***
چايى عصرونه رو تنهايى بجاى قند با دونه هاى تسبيحِ تو خوردم..
بعد تازه فهميدم..داشتم تسبيح رو بو ميكردم..
تو هپروت سير ميكنم..
سهم نون قنديت..دس نخورده مونده..
بعد تو تمام نون قنديا..طعم مرگ ميدن..
بسته سيگارت..خشك شده..
مثل گلوى من..
راستى اين چن وقت كه اونجا تنهايى..هرچيزى نخور..
فقط اون درختِ سيب قرمز رو پيدا كن..هرچى تونستى بخور..شايد به تو هم تاثير داشته باشه..
***
اين چن وقت..برگه هاى سفيد رو راحت گذاشته بودم..
به قلمت استراحت مطلق دادم..
شبها بدون تو با خودم..مشاعره ميكنم..
ولى بدون تو لطفى نداره..
***
امشب يه جوريم..
خوابِ سنگينى..پشت پلكامه..
كاش امشب تو خواب هم باشيم..
****
دم دماى ظهر..يه پيرزن..نامه بدست..
به جمعيتى نگاه ميكرد كه يه جنازه رو دستشون..بلند فرياد ميزدن:
به حق شرف لا اله الا الله..


0