شعرناب

این بار هم نشد که من ...

دل تنگم،دل تنگ زمینی ک در آن نبوده ام،نهر آبی ک از آن آبی نخورده ام وفردی که هیچ وقت اورا ندیده ام اما،اوصاف بلند بالایش مراحیران خود کرده ،آتیش ب جانم انداخته و مراترغیب میکند ک مشتاق باشم ،مشتاقحقیقتی ک هیچ کس نمیداند،هرکس هم که می داند،کمش را که میگوید،زبانش بند واشکش سرازیرمیشود. شنیده ها وخوانده ها حقیقت رابه روشنی نور دیده ها روشن نمیسازدواحساس قلبی ،احوال سرگشته آدمی راازبهت وحیرانی نجات نمیدهد،اینها همه توفیق میخواهد،توفیقی که اگر کسی داشته باشد،نیازی به گذرنامه هم ندارد،به هرکسی که نشان دهی جرئت ندارد راه بندد اما من یکی نمیدانم این توفیقمندان اربعین،این مجوز عبور راچگونه بدست آورده اند،چ باید کرد?چ دگرگونی درآدمی باید رخ دهدتا چنین عنایتی شامل حالش شود?چه سخت است دلت هوای کربلا کنداما جسمت درخانه اسیر باشد،چه سخت است بدانی حقیقتی دردنیا وجوددارد اماحواس پنج گانه ات از ادراک آن عاجزبماند،حال مرا ابوذرها وسلمان فارسی ها خوب میفهمند .دراین دنیا چه قانونی هست که آرزوهایت رابرباد میدهد،رویاهایت راافسانه وممکن هارامحال میکند؟ اما من اینباربا همه نشدن هامقابله میکنم چون ب تازگی رازش را یافته ام،رازش تسلیم است آن زمان که تلاشت را میکنی ،اما اراده ات تورا به مقصد نمیرساند،بایدتسلیم اراده ی دیگری شوی[درست مانند حسین (ع) ]،مولایم مرا به زیارت خود نخوانداما دراین طلبیده نشدن هم دری ازحقیقت های ناشناخته اش به رویم باز کرد،از ایشان تسلیم شدن راآموختم،آن زمان که تسلیم امرخداشد،بین اوومعشوقش معامله ای صورت گرفت ،حسین جان داد،خداوندش جان دشمنانش را گرفت.(ظاهرا) آبروداد ،بعد از حسین (ع) قاتلانش بی آبرو زنده بودند تااینکه کشته شدند اما هنوز چند مورد است که خداوند انتقام آنهارا نگرفته است،حسین (ع)به حقش نرسید،نتوانست حکومتی تشکیل دهد وبر آن امامت کند ، خاندان اورا به اسارت بردند وبرآنها اهانت شد. من اینک با اطمینان میگویم چون مسلم به آن خدایی هستم که هیچ حجتی برای انکارکنندگان باقی نمیگذارد،بنا برصحت این حجت ،روزی دراین دنیا طلوع خواهد کرد که ابوسفیانی ها در زمین بلعیده خواهند شد وحسینی ها حکومت خواهند کرد.


0