شعرناب

افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره سی و یکم


نگاره سی و یکم
وقتی دیگه از خواب بیدار نشد
میگفتن به کما رفته تو خواب / تا اونروز وقتی این جملرو میشنیدم معنیشو اینقدر وحشتناک نمیفهمیدم / ولی حالا / پرشا روبروی من روی تخت / دراز کشیده بودو آروم نفس میکشید / دیگه صدامو نمیشنید قطعا /اتاقی سرد /نه از نظر سرمای واقعی /سرد بود چون پرشام و دستاش سرد بودن / دیگه فقط نفس میکشید فقط / روزها براش کتاب میخوندم / شبها هم تا جایی که میتونستم کنارش بیدار بودم تا وقتی که سرم کنار دستاش /که حالا لاغرترین دستهای دنیا به نظر می اومد /روی تخت می افتادو اینقدری میخوابیدم که کابوسهای وحشتناکم در مورد دیدارهام با پرشا /تو جاهای عجیبو غریب شروع بشه / بعد با تجربه یه جای عجیب /از خواب میپریدمو دوباره جسم بیحرکتشو اینقدر نگاه میکردم تا اشکهام ملحفه ای رو که روش بود خیس کنه/یعنی رفته بود واقعا ؟/ پرشا چیکار کردی با ما ؟ /دستگاهی که با حرکتهای عجیبش نشون از کار کردن مغزو قلبش داشت /گاهی باعث امیدواریم بود / با خطوطی که مدام بالا و پایین میرفت /حداقل میدونستم که الان تو جایی /شبیه به جاهایی که تو خوابهام میدیدمش در حال کاریه که به مغزو قلبش فرمان حرکتهایی میده تا دستگاه همیشه یکنواختو آروم هم به غیرتو خروش بیاد /تو تمام این چند سال فقط یکمرتبه /وقتی دستاشو گرفته بودم / طوری دستمو فشار داد که احساس کردم استخونم داره خورد میشه / و بعد از چند ثاینه /این تجربه به آخرین بار تبدیل شد /به اطرافم نگاه کردم/همه چیز میتب بود بجز حال من / تو تمام این چند سال حای همه چیزو /بهتر ازپزشکها میدونستم تو این اتاق/بلند شدم تا از یخچال گنار اتاق کمی آّب بردارم /هنوزبه یخچال نرسیده بودم که.../ بابک؟/این صدای پرشا بود /زانوهام از ذوق میلرزید /جرات برگشتن نداشتم / فقط یادمه اینقدر محکم با زانو رو زمین فرود اومدم که تا فرق سرم تیر کشید/با ترس به سمتش برگشتم /چشمام طوری پر اشک بود که تقریبانمیدیمش /با دستو پا /خودمو به تخت رسوندم / فکر اینکه پرشا برگشته داشت منو ازخوشحالی میکشت / ناله میکردمو رد اشکهام روی زمین صیقلی و تمیز اتاق ای سی یو نشون از خورد شدنم م یداد/یعنی میشه ؟/بعد از چند سال ؟/برگشته / وقتی با تمام زوری که داشتم خودمو به بالای تخت کشیدم .../خواب بود هنوز/فقط از گوشه چشمهاش اینقدری اشک اومده بود و میومد که تمام بالش زیر سرش خیس بود /نگاهش میکردم / ناموسم / پرشام / تا جایی که قدرت داشتم فشار آوردم / صورت مهربونش رو از اشک پاک کردم /باز جاری شد اشکهاش/ دیگه جون نداشتم / فقط یادمه که دستمو روی زنگ اضطراری فشار دادم تا پزشکها بیان و بعد / رها کردم خودمو /وقتی با پشت سر به کف سالن خوردم دردی که کشیدم خیلی لذت بخش بود برام /تاجایی که یادمه /خیلی هم از اینکه منم به دنیایی برم که پرشا توشه بدم نمیومد / حالاسرم شکسته بود و خون از پشت یرم روی سنگهای کف اتاق روون شده بود / فقط اومدن پزشکها رو یادمه /چشمهامو بستمو /این آخرین صدا و تصویر ارسالی از چشم و گوشم به فرماندهی بدنم بود / به مغزم گفتم بخواب .../ حالا .../و من در آرامش خواب بودم .../حالا...


0