شعرناب

افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره سی ام


نگاره سیم
ملکه لامیس بانوی مزدوران
روی کجاوه بود هنوز /بردوش مزدورانش/حتی در حضور ملکه سرما هم به عشوه گری و رقص شیطانیش ادامه میداد لامیس/انگار افعی باشه که روی گنجی چمبره زده/نه زیبا و نه زشت بود و نه هیچ ویژگی عجیبی داشت /بجز اینکه هکچون سیبی که انگاربا شیطان از وسط به دونیم شده باشه /نفرین مشتعلی /چشمهای بی پرواش رودر بر گرفته بود /حتی ملکه سرما هم از نگاه کردن بهش امتاع کرد / هنوز به خرامیدن هیولا وارش مشغول بود که با برگشتن ملکه /انگار تمام اعضای بدنش به ناگاه یخ زده باشه /درجا همچون مجسمه ای بی تحرک موند /مثل عقربی که گویا در دایره آتشی بلند گرفتار شده و تنها راهش /نیش زدن خودشه برای رهایی از مرگی زجر آور /سرش رو پایین آورد وقتی ملکه نگاه خشمگینش رو به اون دوخت / خون در چشمان ملکه موج میزد /زمین بگذارید این عفریت چند هزار ساله پیر دختر کثیف رو / با شنیدن این فرمان ملکه سرما /بارکشان کجاوه /مرکب رو با راکبش به زمین سپردند و با احترام روبه ملکه از درگاه ورودی بیرون رفتند /با چه جسارتی ؟/با این وضع نفرت انگیز در درگاه من حاضر میشی ؟/موجود لعنتی/اینها تمام مرحمت ملکه به لامیس بودکه از دهان پر از نفرتش خارج شد/لامیس به سختی خودش رو از روی زمین جمع کردو به سمت ملکه خزید و روی پاهای اون افتاد / در این لحظه ملکه با پا اون رو دورکردو گفت : دور شو / حتی نمیخوام نفسهای کثیفت بهم بخوره / لاشخورهای بی مصرفت چند نفرند ؟/لامیس راهی برای حرف زدن با ملکه پیدا کرده بود / اونقدر که باعث نوازش چشمهای زیبای شما /تا دور دستها بشن / ملکه کمی نرمتر از قبل گفت :این بد نیست /در مقابلش؟/لامیس میدونست که اگر چیز بخواد / در هر اندازه ای /حتما مورد شماتت ملگه دره نای قرار میگیره و این تازه بهترین حالتش بود / ملکه من هر آنچه شما برای من جیره حوزتون به عنوان غذا در نظر بگیرید /سرمه چشمهام میکنم /ملکه لبخندی زدو به آرامی گفت : به مزدورانت بگو به اردوگاه برند و سلاح دریافت کنند و تو.../جفتی رو با قابلیت باردار کردنت به تو میبعشم /اما؟/بعد از پیروزی درجنگ/و تو رو از این شرایط کریحت آزاد میکنم تا مثل همه انسانهای بی ارزش به زندگی نکبت بارت برگردی / مثل زمنی که هنوز افتخار خدمت به من رو نداشتی /لامیس از شوق /مثل کودکان در پوست خودش نمیگنجید و داشت قالب تهی میکرد / به هرحال /پس از اشاره دست ملکه خزان خزان از درگاه اون خارح شد به امید اینکه روزی /مثل گذشته ها /در کنار خانوادش که ملکه ازش گرفته بود زندگی کنه/شاید.../یک روزی .../دوباره


0