شعرناب

قاضی القضات

قاضی القضات
طبیبی علم طبابتش را باتمام رسانیده وعمل بدانرا تازه آغازیده بودی که شخصی بسبب اندک ضعف شنیداری خویش نزد وی بمعالجت آمدی ،طبیب چون علوم مکتسبه اکمل بدانستی وعمل بدانرا نه،عجزوناتوانی خویش مستترنمودی وبا جسارتی تام که مختص سفهاست به مداوای بیمارکمرببستی،وچون از علوم جهلیه مایه ها نیز بداشتی بیمار را در نهایت از نعمت یک گوش محروم بساختی ودیگر گوشش را نیز صدماتی سخت بزدی بصورتی که بیمار تقریبا ناشنوا گردید وبا مشقت فراوان اصوات جلیه می شنفتی،کارشان بمنازعه کشید وبطبع بدیوان قاضی رجوع همی کردندی تا عدل عدلیه بر دعاویشان حکم نماید ظالم از مظلوم شناسانده وجزای مظلوم ستانده وظالم را بجای خویش نشانده،قاضی القضات جوان بود واو نیز همچون طبیب تازه بمسند نشسته وبر عقل بی کفایت دل بسته بودواین منصب را نز پی علو درجات پیموده در علوم بدست آورده بود بل بسبب مقاربتش با ارکان بدین مسند تکیه داشت ولمبرخویش گسترده بودی ورنه در خور انچنان جاه و جلالی عمرآ نمی بود،القصه قاضی القضات جوان پس از استماع دعاوی حکم به پرداخت غرامت به خسران دیده و بیمار کرد،بیمار که بازحمت و مشقت قادر به شنفتن بود چون این بشنید زبان شکوه اندر شکوه گشود وبرکمی غرامت اعتراض کرد وقاضی القضات را گفت:ای عدالت گستر وای عدل وانصاف برگرفته از تو بال وپروای دست تو دست داور این مبلغ مرا گوش نمیشودومن تا پایان عمر شنوده ها نخواهم شنیدالا قلیلا آنهم با مشقت فراوان وبا تمرکز بی حدو حصر ومرا ربع شنوایی بیش نمانده از کل شنوایی گوشین و هردوگوش مهمترآنکه خدای سبحان از هر عضوی که بر بندگانش دوتا عطا نموده نظرش بر اعتدال معتدله یا همانlevelبوده است تا مخلوقش از جناحین در هم آمیزد تمرکز یافته حیات خویش پی گیرد و آسان سازد ودر این باب نیز حکما فرموده اند:هر که نیم سبلتش برباد داد....در صراط مستقیم گمره فتاد....وای آنکس که نیابد اعتدال....از ره center بیفتد در زوال.....وای قاضی الحاجات چو نیک بنگری مسئله گوش است و شنیدن،من بینوا تا عمر باقی است مصدر صدور اصوات را نخواهم جست و تمرکز خویش را بر نقطه صدور اصوات از دست داده ام واگر خصمی یا درنده ای برمن یورش برد وپی کند نخواهم فهمید از کدامین جهت برمن تاخته است وتا بخود بجنبم مرا از پای درآورده و دریده باشدپس قبول میفرمایید ای عدال گستر وای دست خدا و ای بر جا آورنده عدل خدا قبول دارید که این مبلغ اندک که مرا مقرر فرموده اید هیچ است پیش آن فجایعی که بر من بینوا رفته است وبا آن اصلا قابل قیاس نبود،و بمانند قطره ای است در مقابل دریایی ظلم که بر من رفته.ودر حقیقت اینمبلغ با اینهمه اراجیف و هجویات مستدل حقیر یارای مقابله ندارد ونخواهد داشت قاضی با لبخندژکونداو را گفت: ای بینوا بخت باتو یار بوده که از کل شنوایی ربع ترا مانده و سعادتمند بوده ای که این مردک ازبیخ و بن ترا منقطع الاصوات ننموده که دیگر هیچ نمی شنفتی چه رسد به اینکه مرکزیت و مصدریت اصوات را بخواهی جستن این مبلغ بگیر و دم مزن وگاله ببند که بیش ازین شرع و عرف اجازه نمیدهد بر پرداخت دیون و این حدود معین شده بر ما از سوی پیشینیان و متآخران و متعلمان و متنفران و منزجران و متعبدان و متاسفان واجداداسبق ما که حکم به صدور احکام کرده اندوبرماست اجرای بی چون و چرا و بی قید و بند آن از روز الست تا به ابد واز ظهور آدم وهبوطش تا به الآن ودر نهایت اینکه گوش بیش ازاین بر تن منت ندارد و بیش از این تن را نیرزدو بهمین مقدار معینه گوش خادم تن بود ولاغیر این بگیر و ارجیف مباف که همین را نیز حکم کنیم که از تو بستانند وبیماردر جواب گفت:واین هم از سوی متآخران شمارامقررگردیده وقاضی غضب کرده اورا نگریست وبیمار در خود فرورفت و با خود اندیشید که چه بکند و چه بگوید که بتواند با موازین ومقررات ومصوبات منظوم منثور منشور ممهور بمهر وسیم وسرب شده پیشینیان و متاخران ومتعلمان و متنفران و منزجران و متعبدان و متاسفان و اجداد اسبق مقابله کند و آنان را مقهور خود گرداندباخود گفت : که این پشیز نستانم وتا این مردک زردک فروش قاضی چرب ترش نکند ازینجا بیرون نشوم این بود که عزم جزم کرد وزبان رندانه پیش گرفت و قاضی را گفت:ای قاضی وایکه برضای حق راضی آخرین کلامم را نیز بشنو و سوالی که دروست اگر پاسخی بحق مرا گویید ومجابم نمایید راه خویش گیرم و از قید غرامت خویش نیز گذشته از کرده ی طبیب نیز گذرم قاضی اورا گفت:وقت ما بیش ازین مصروف خود کرده ای آخرین کلامت را نیز بگوو او قاضی را گفت:که ای قاضی و ای منجی عالم بشریت وای یگانه تاریخ حق و ادا بنظر شما این مبلغ بس بود کسی را که از شنیدن الحان خوشی چون تلاوت آیات وکلام حق اورا محروم ساخته اند وراه شنیدن اصوات مبارکه چون کلام حق را براو بسته اندوبنظر شماکسی که راه استماع سخن دوست و حق سبحانه بر بنده ای مسدود نماید وبنددهمانا ظلم عظیمی مرتکب نشده همسنگ با کفر وآیا او کافر نسیت؟ومزگش واجب نباشدوآیا این مبلغ خرد میتواند آن نعمت بزرگ و آن حظ عظیم را بمن باز گرداند واگر تمامی زرهای ودارایی های دنیای مادی را به او دهند میتواند جایگزین آن حظ وافری که بنده ای را از استماع آن کلام حاصل شود جبران کندوپیش از آنکه قاتضی چیزی بگوید گفت:اگر منصف بوده باشیم واگربرپا دارنده ی عدالت حق باشیم خواهیم گفت نه.طبیب که این سخنان می شنفت کمی با خود اندیشید ودید که کلاهش پس معرکه است و چیزی نمانده که سر خویش بالای دار بیند این بود که او هم عزمی جزم تر کرد و قبل از صحبت قاضی گفت:جناب قاضی اعتراض دارم وقاضی بدو گفت:تو دیگر چه میگویی زده ای مردک بینوا را شل وکل و ناقص کرده ای اعتراض هم داری و طبیب گفت:هر چه باشد ای قاضی عادل منهم حق دفاع از خود را خواهم داشت وقاضی که دید از احقاق حق میگوید اورا گفت: بنال ببینیم سخنان تو چیست و طبیب قاضی را گفت: که ای عدالت گستر وای کسی که از تو نبود کسی برتراگر بدینگونه است من نیز جرمی مرتکب نشده بل نیکو کار بوده ام و مستحق پاداش چه خدای عالمیان خلقت خویش بر ضدین نهاده وبراضدادومن با این عمل خویش راه شنفتن اصوات خبیثه ومنزجره همچون استماع طرب واسباب طرب براو بسته ام که خود بنوبه خود عمل نیکی بوده است ومن اورا خیری رسانیده ام ومن او را مانع شده ام از شنیدن چنین محرمات که بنده گان را از راه حق و حقیقت دور سازد ومشغول بدان سازد وهمچون آواز زنان تشدیدکننده وسوسه ها باشد و تحریک کننده واز همین رو حکم پیشینیان و متاخران و متنفران و متعبدان و متکلمان آنرا حرام دانسته اند واین من بوده ام که او را در واقع از استماع چنین اصوات خبیثه رهانیده ام ومانع آمدم او را تا بدان مشغول نگردد و راه حق بپوید ومن اورا مدد رسانیده ام در چنین امر خطیر واگر منصف بوده باشید مرا ظالم که نمی انگارید هیچ مستحق اجری و پاداشی دانسته باشیدومستحق عفو شما وچون اویی که به عناد وسرپیچی ازین امر خداپسندانه بپا خاسته و قیام کرده با چون منی خیر که چنین کرده ام واوست که راه خدایی را مانع آمده و اوست که کفر ورزیده و کافر اوست و مستحق مجازات .قاضی چو خردر گل بخفت ودید که هردو برحقند وبگونه ای ظالم ومرتکب جرمی نابخشودنی پس حکم کرد هردورا به پرداخت غرامت بدیگری وحکم کرد بر ارتداد وکفر و زندقه ایشان پس چوبه های دار بپاشد و طبیب و بیمار هر دو رابدار مکافات آویختند وقاضی خرسند از اینکه توانسته حکمی خداپسندانه روا داشته و رضایت پیشینیان و متاخران و متعبدان و متنفران و متکلمان متاسفان و اجداد اسبقش را به مورد اجرا گذارد در خود نمی گنجید وسپس سکه های ریخته شده ازبدارآویختگان را جمع وضمیمه خزانه کرد و مبلغی ازآن را بسیار جزیی صرف حق العمل کاری خویش نمود ودر جیب مبارک بی انتهایش افزود و شادان و خندان روانه اهل بیت گردید به امید کسب روزی حلال ازسوی خداوند بی زوال.انشالله تعالی فرج الشریف


0