شعرناب

جریان آب

"جریان آب" تقدیم به:"کامی عزیز" ازماشین پیاده شدم وبه سمت رودخانه رفتم. آبی به دست وصورتم زدم وبرای چندلحظه ای درکناررودخانه ایستادم وبه جریان آب نگاه کردم. جریان آبی که باگذروحرکتش،مرابه بیست سال قبل برد. ***** "درست بیست سال قبل،درکنارهمین رودخانه ودرهمین حوالی، من و"بهنام" ،بعدازچندروزدرس ودانشگاه به پیشنهادبهنام، اینجاآمدیم. حدودساعت نه صبح درحالی که بیش ازحد شاد وخندان بودیم به کنار رودخانه رسیدیم. بعدازخوردن مختصرصبحانه ای،وسایل رادرماشین گذاشتیم ودرساحل رودخانه شروع به قدم زدن کردیم. درحال قدم زدن درحالی که به رودخانه ودرختان اطراف نگاه می کردیم بهنام لبخندی زدوگفت: نوبت چیه؟ خنده ای کردم وگفتم: خواندن ترانه وبهنام شروع کرد به خواندن: خداحافظ ای رفته ازیادم ...................... بعدازخواندن ترانه دوباره درساحل ،شروع به گشت وگذرکردیم. درحال قدم زدن،روبه بهنام کردم وگفتم: باشکارکردن چطوری؟ وبه سوی ماشین رفت واسلحه راآوردوگفت: این هم خدمت شکارچی بزرگ آقاسعید اسلحه راگرفتم وبه همراه هم به سمت درختان کنارساحل حرکت کردیم. بعدازشکارچندتا"دراج"به سمت ماشین رفتیم وبعدازدرآوردن وسایل، هرکدام به کاری مشغول شدیم. من مشغول درست کردن چای شدم وبهنام مشغول کباب کردن. ناهارکه خوردیم بهنام سیگاری روشن کردوگفت: خستم،خوابم گرفته ودرازشدوخوابید. به سمت رود رفتم ومشغول شناکردن شدم. ازاین سمت رودبه آن سمت رفتم وبرگشتم. بهنام رابیدارکردم وبعدازکشیدن قلیان وخوردن چای،عکس گرفتیم وبعداز استراحت کوتاهی ،وسایل رادرماشین گذاشتیم ورفتیم." ***** بیست سال ازآن روزهامی گذردوبهنام به انگلیس رفت ومن به استرالیا من هروقت که به ایران می آیم ،سری هم به اینجامی زنم ویادوخاطره ی آن روزهایمان رازنده نگه دارم. ****** نگاهم راباردیگر،به رودخانه وجریان آب می برم. جریان آبی که هرکس وهرچیزرابه سمتی می بردوماچه بخواهیم وچه نخواهیم،مجبوربه رفتن به سمت جریان آب هستیم. "پایان" صابرخوشبین صفت


0